یه همکار داشتم سر ماه که حقوق میگرفت
تا 15 روز ماه
سیگار برگ میکشید،
بهترین غذای رستوران رو میخورد،
اما نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه
میآورد!
موقعی که از اونجا منتقل شدم، کنارش نشستم و گفتم تا کِی به این وضع ادامه میدی؟
با تعجب گفت : کدوم وضع؟
گفتم زندگی نیمی اشرافی و نیمی گدایی!
به چشمام خیره شد گفت : تاحالا سیگار برگ کشیدی؟
گفتم نه !
گفت : تا حالا تاکسی دربست رفتی؟
گفتم نه!
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتهای؟
گفتم نه!
گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردهای؟
گفتم نه!
گفت: تا حالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟
گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بودهای؟
گفتم نه!
گفت: تا حالا یک هفته از شهر بیرون رفتهای؟
گفتم نه!
گفت : اصلا زندگی کردهای؟
با درماندگی گفتم
آره ... نه ... نمیدونم ...! .
همین طور نگاهم میکرد، نگاهی تحقیر آمیز ...!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود .. .
موقع خداحافظی تکه کیک خامهای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد!
او پرسید: میدونی تا کی زندهای؟
گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دستِ کم نیمی از ماه را زندگی کنی.
#وین_دایر