ویرگول
ورودثبت نام
Dark_void_11
Dark_void_11Light never learned how to hold me ، darkness did
Dark_void_11
Dark_void_11
خواندن ۱ دقیقه·۱ روز پیش

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل رو به رو شد صبح دلتنگی بخیر

عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت

دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود

عقل منطق داشت ، حرفش را به کرسی می نشاند

دل سراسر دست و پا می زد، ولی بیهوده بود

حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت

گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

من کی ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم

هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود

ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق

از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود(فاضل نظری،ضد)

عاقبت خاطراتی ماند مثل زخم باز باز

خنده ها در قاب عکس اما دل افسرده بود

عشق همچون خنجری که بر قلب خود زدم

زخم مال من،اما خنجر به او آلوده بود(اضافیاتی از خود)

فاضل نظریشعرادبیات
۱
۰
Dark_void_11
Dark_void_11
Light never learned how to hold me ، darkness did
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید