بعد از سال های سال دوری از فضای ویرگول، دوباره به همینجا برگشتم.
سلام! بعد از مدت ها ننوشتن و اجبار خودم به فرار از رودرویی، اینجام.
نوشتن باعث می شود ذهنم باز شود و الان، در همین لحظه، به آن نقطه ی ملکوتیِ "همه چیز در مرز فروپاشی است" رسیده ام. پس بنویسیم که این ذهن کمی آرام بگیرد.
درونم، با بیرونم وفق پیدا نمی کند. ذهنم آرام و قرار ندارد و تمام اطرافیان دست در دست هم داده اند که فروپاشی را هرچه سریعتر رقم بزنند.
خیلی فکر کردم در "اولین" پستم چه بنویسم که به واقع دلیل اینجا بودنم را بیان کند، اما فعلا، برای ابراز اینجا ام.
زندگی و روندش، آنقدر ها ام بد نیست. امتحان، پرسش کلاسی، کتاب های نصفنیمه، دوستانِ گذشته، خانواده.
زندگی فعلا همین ها است.
در حال حاضر، درس و هر چه به آن مربوط می شود به هر چیز دیگری می چربد و پر رنگ تر شده.
بیشترین تفریحی که می کنم، همان موسیقی شنیدن و زدن است. بیشتر از این می خواهم و باید کمر ببندم برای بیشتر از این انجام دادن.
فکر کنم برای شروع کافی باشد.

پ.ن: خیلی خوشحالم که بعد مدت ها دارم اینو پست میکنم، چون درگیر پست کردن و نکردن و کلا نوشتن توی این فضا بودم، و حقیقتا نمیدونستم چجوری شروع کنم.
نمیدونم در ادامه چی مینویسم، ولی امیدوارم که بنویسم.