Souji
Souji
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

حوالی شهر کپک‌زده‌ من

داشتم. روی دسته صندلی فلزی ایم حرفی که معلم ادبیاتمون میگفتو حک میکردم. ،حرفاشو میشنیم اما نمی فهمیدم داشت در مورد چی صحبت میکرد. مثل شیشه بخار گرفته ای که پشتش معلوم نیست زل زده بودم به دیوار های ترک خورده ای که رنگ شعله زرد گرفته بودن .. زنگ خورد

خودمو تو سرویس بهداشتی یافتم جلو اینه میون. دخترایی که کرم پودر و رژ میمالیدن به سر صورتشون و برای آینه لباشونو غنچه میکردن و عشوه میریختن گوشه. مقنه مو. درست کردم و. کولهٔ رنگ پریدمو انداختم رو دوشم

خیابونو نم گرفته بود ،نم بارونی که بیست دقیقه پیش باریده بود تو پیاده رو مردم با چشاشون باهام حرف میزدن همشون یه جورایی اشنا بودن برام ،گاهی اوقات. از شدت کوچیک بودن شهرم حس میکنم همه ادمای دور برم تکرارین ادمایی که هر روز میبینمشون ، پیرمرده همون که یه درشکه. سبز داره همیشه هست تو هر روزم هست خیاطی نایس مد با دیوارای ارغوانی رنگش که صاحبش همون خیاط کر و لالِ محله که همیشه هست

همیشه ،هر روز،

نگاش میکنم ،نگام میکنه لبخند میزنه و برام دستشو تکون میده.

خیابان ایستگاه ،قشنگ ترین خیابون شهر کوچیک کپک زدم که درختای اینور خیابون با درختای اونور خیابون دائماً روبوسی میکنن به جز زمستونا که بینشون جدایی می افته ،باهم سرد میشن و دیگه برگی میونشون رد و بدل نمیشه و خیابون بدون سقف میمونه

باز همون پیرمرد درشکه سبزه

باز همون خیابون،خیابون ایسگاه

باز خیاطی نایس مد با دیوار های ارغوانی رنگش

باز پیرمردی که بهم لبخند میزنه و برام دست تکون میده و

باز تکرار امروز ، تکرا آدمای امروز و باز تکرار حرف های منِ تکراری


دختری که در اغوش شب‌از خیال خوابش نمیبرد

۱۴۰۲/۱/۱۹




شهر
در این حوالی حتی منم از دور قشنگم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید