ویرگول
ورودثبت نام
داستان نویسی خلاق
داستان نویسی خلاق
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

بچه زرنگ


آقای داماد سرخانه ،   در بهار سی و هشتمین سال زندگانی اش  بسر می‌برد.   او  از پیدا کردن کار مناسب  ناامید نشده  است   و  همچنان صبح ها جلوی آیینه جیوه پریده آویزان از چارچوب چوبی ایوان ،  مویش  را  شانه می‌زند و می‌گوید:

من در خونه ای بزرگ شدم که  همه چیز برام فراهم بود ، حتی تا سی سالگی ام  صبح ها  مادرم  چای شیرین را برایم  هم می‌زد و فوت میدمید  تا مبادا لب هایم  بسوزد .  شاید آلان کار مناسب پیدا نکرده باشم  ولی   ممکنه همین روزها به من یک پست مدیریتی  پیشنهاد بشه  در سطح یک  سازمان و یا  شایدم  کارخانه.

. سپس از خانه ی  ته باغ  خارج و کیف سامسونت خود را این دست  به  آن دست می‌کند .

آنگاه به منزل  همسر  اولش می‌رفت و تظاهر می‌کند  از سر کار آمده و دست و رویش را  می‌شوید    و مشتی آب روی آیینه ی شیک خانه ی آپارتمانی  می‌ریزد .  و موی خود را شانه می‌کند و می‌گوید:

والا من توی خونه ای بزرگ شدم که.....


بیست سال قبل ....
 درون پرورشگاه  جلوی آیینه ایستاده و چشم در چشم قامت هجده ساله اش  مانده  ،  و  جملاتی که از درون فیلم  شنیده  را  تمرین  می‌کند.    و می‌گوید:
    والا  من توی خونه ای بزرگ شدم که.....

شهروز براریشین براریداستانکداستان کوتاهداستان نویسی خلاق
داستان های کوتاه و خلاق و ادبیات داستانی به قلم شهروز براری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید