سلام به همه!
بعد از 8 تا 10 ماه،برگشتم؛به این فضایی که تاریکی را در روشنایی اش فریاد میزند.:)
خیلی اتفاقات افتاد!از اون زمانی که اخرین پست مطلبم رو بارگذاری کردم خیلی میگذره ولی اتفاقاتی که از اون وقت تا حالا برام رخ داده شاید نمی شود در ده حرف دو کلمه "خیلی میگذره" گنجاند.
در همین چند دقیقه پیش که داشتم تیتر پست های قبلی ام رو نگاه میکردم و نظرات دوستانی که در قالب چند کلمه به نمایش گذاشته بودن،می خواندم،متوجه شدم که نقطه اشتراک همه اوناها عشقی بود که یا داشتیم یا داریم ویا در مستقبل آن دوست داریم داشته باشیم.
خیلی عجیب بود برام!هرچند کلا 10 ماه نوشتن متن هایی از این قبیل رو بخاطر درس هایم فراموش کرده بودم میگذره ولی تفکرات اون زمان الان از جهت هایی برام مبهمه! نمی دانم چند نفر که الان دارن این متن رو میخونن یا چند نفر توی ویرگول یا اصلا چند نفر در ایران این تجربه رو کسب کردن ولی این احساس که بعد از گذشت زمانی،چه کم و چه زیاد،خودشون رو گم شده در افکارشون ببینن...واقعا عجیب و در عین حال ترسناکه!
بعضی از روانشناس ها بر این باور هستن که در هر دوره در زندگی هر فرد،به خصوص دوره نوجوانی و جوانی،یک موضوعاتی برای فرد مهم هستن که بعد از اینکه دوره آنها تمام شد،دیگربرای آن اهمیتی مانند گذشته قائل نیستند.من این موضوع رو قبول دارم ولی بعضی چیزها اصل و پایه هرچیزند!مثل عشق...مگه نه؟؟
شاید، تفکرات من در گذشته در مورد عشق،حصاری بودند برگرفته از اعتقادات و تجربیات من در مورد عشق!شاید، این چیزی که من آن را اصل زندگی می خوانم،اصل نیست!شاید اصولی باشند جزو فرعیات زندگی که از جنس سن اند و با هر ثانیه،هر دقیقه،هر ساعت،هر ماه،هر سال و هر قرن تغییر پیدا میکنند!
من معتقدم عشق چیزی نیست که آن را فقط در جنس مخالف و گاه بعضی افراد در هم جنس خود ببینند!عشق از زمانی که متولد نشده ایم بوده و برایمان رخ داده است.این عشق از قدرتمندترین شخص و حکمران تمام عالم به ما ورزیده شده تا حیوانات و انسان هایی در تمام جلوه های زندگیمان؛چه دوست و چه دشمن.
ولی با این حال،هنوز نمیدانم!اینکه اینقدر گمشده باشم در مفهوم چیزی که در گذشته در موردش حرف میزدم و به نثر و شعر در می آوردم و الان برایم مانند توهم است، یا کسی شده ام که از عشق چیزهایی دیده ام که دیگر افکارم حکم فراموشی برایم دارند که اکونو دیگر به چشمم نمی آیند...این از تفکرات من است؟...از دوره ی سنی من؟...یا از روزهایی که قبلا ساعت بوده اند و ما آن را زندگی مینامیم؟...نمیدانم..!