نه میتونم کلیشهای رفتار کنم نه میتونم عین بقیه نویسندههای توی کتابها باشم که یه شروع معمایی یا خیلی گیلاس بارون دارن پس میخوام خودم باشم البته اینم خودش یه نوع کلیشهای بودنه که جدیدا میخوایم ادای کسایی که کلیشهای نیستن و در بیاریم اما تبدیل به اون کلیشه شدیم.
خیلی حرف نمیزنم برم سر اصل مطلب اومدم که روزمرههام و بنویسم و کمی درد و دل کمی غصه و کمی قصه خلاصه که اینجام تو زندگیم چیز خاصی اتفاق نمیافته اصلا نمیدونم معنای زندگیم چیه از این آدمای نیستم که بگم پوچ گرام یا همون Nihilism بابا ولی نمیدونم چی میخوام یا شایدم یه چیز نمیخوام همه چیز و باهم میخوام.
حس میکنم تو بچگی خیلی بهتر میدونستم چی میخوام البته همون موقع هاش هم نمیدونستم میخوام چیکاره شم یه روز میگفتم وکیل یه روز سوفور شهرداری یه روز بازیگر حتی الانم نمیدونم قراره چیکاره شم چون توی کارای کامپیوتری استعداد داشتم رفتم هنرستان و تصویرسازی خوندم حالا اگه فرصت شد و عمری بود کارای هنریم رو هم رو میکنم اگه که ببینم عمر و نظری چیزی هست بقیه قصه و غصه رو براتون تعریف میکنم
#روزمرگی