همسرت باید کارمند باشد...
هر روز صبح قربان ترکیب مانتویی شوی که از هفت تیر خریده و مقنعهای که انگار زیباترین نقاشی جهان را قاب کرده است. بی لاک دست و بی آرایش صورت برود سر کار و فدای نچرال بیوتیاش شوی که آدم نمیتواند با هزار تا داف اینستاگرامی عوض کند.
همسرت باید کارمند باشد...
هر شب برای خودش در این ظرفهای پلاستیکی دردار غذا بگذارد و میوههای خرد شده. تماشای چه تصویری میتواند زیباتر از این باشد که با موهای ژولیده آخر شب، خمیازهکشان، بیحوصله، آن حجم از سلیقه را برای یک چاشت و نهار ساده به خرج دهد؟ آدم مگر چقدر میتواند قشنگی را یک جا ببیند؟
همسرت باید کارمند باشد...
هر شب بیاید و بنشیند پیشت و گله کند از رئیسهای بیشخصیت و همکارهای زیرآبزن و بعد عذاب وجدان بگیرد که دارم زیادی غر میزنم ولی نمیداند که تو چه معامله پرسودی میکنی. گوشت را میدهی به حرفهای او و تماشای رقص بینظیر لبهایش را، برای چشمانت میخری.
همسرت باید کارمند باشد...
برای رفع کسالت کارمندی کنار میزش ده تا گلدان داشته باشد و مثل جانش از آنها مراقبت کند. مواظب گلهایش باشد، مواظب باشد. که خاکشان خوب باشد، آبشان به اندازه باشد، آفتابیها در معرض نور باشند و بقیه در معرض نور مستقیم. و عاشقی مگر چیست جز اینکه مواظب گلت باشی؟
همسرت باید کارمند باشد!
هر سال یک شرکت برایش یک ماگ تبلیغاتی بیاورد تا لیوان چاییاش باشد. عزیزم! خوش به حال ماگها که در دست تواند، خوش به حال چاییها که به لب تو میرسند، خوش به حال آبدارچیها که برایت چایی میآورند.
همسرت باید کارمند باشد!
عاشق کارتهای هدیه مناسبتی، پیگیر همه وامهای کم درصد و مترصد اعلام شدن اینکه تعاونی اداره برنج و گوشت میدهد. هر نیمه ماه ببیند که باز هم کم آوردی و زیر حرفش بزند که گفته بود «این ماه دیگه میخوام با حقوقم برای خودم یه چیزی بخرم». تو هم حداقل توی دلت بگویی دوستت دارم به اندازه همه چیزهایی که در زندگی با من نتوانستی برای خودت بخری.
همسرت باید کارمند باشد!
توبیخ شود و غمگین بیفتد گوشه خانه. ترفیع بگیرد و برایت جشن شبانه بگیرد. در تمام این روزها پشتش باشی. روزی که گوشه خانه بود، بغلش کنی و دلداریاش بدهی و در آن جشن شبانه به او افتخار کنی ولی ته ته دلت ترس این را هم داشته باشی که نکند آنقدر بالا برود که دیگر تو را نبیند. ترس این را داشته باشی که عزیز دلم، «نیاد روزی که چشماتو نبینم»...
روز جهانی زنان شاغل مبارک?