عشق تنها پدیده ایست که می تواند معادلات انسان را برهم زند.
عاشقی فکر، احساس و رفتار انسان را به شدت تحت تاثیر قرار دهد.
عشق با تاثیری که بر نوروترانسمیترها می گذارد، به انسان احساس پرواز می دهد.
او را با خود بالا می برد و دیگر (دست کم تا مدتی) دغدغه ی مقایسه ی خود با دیگران را نخواهد داشت.
در عشق، عاشق و معشوق هر دو این حس را به هم می دهند که از همه ی دنیا بهتر و جذاب تر هستند
چون آن آدم حساس که همواره در حال مقایسه ی خود با دیگران بود، ناگهان با کمک مولکول های عشق و لذت آنقدر بالا می رود که دیگر کسی را نمی بیند
و خودش را با دیگران مقایسه نمی کند.
او مثل افسانه های دوره ی نوجوانی موجودی متفاوت است و در مرکز توجه.
عاشقی دارد که خودش بهترین است و او را نیز بهترین می بیند.
وقتی یک آدم دوست داشتنی عاشق ماست، تقریبا دیگر چیزی دردنیا وجود ندارد که ما را بشکند، ما همه رادوست داریم و از زندگی مان سرخوشانه راضی هستیم.
چون باعث تحریف واقعیت می شود،
و درست زمانی که مغز ما واقعیت ها را تشخیص نمی دهد و منطقی فکر نمی کند، ما بالاترین حد دوست داشتن و عشق ورزی را تجربه می کنیم.