از دست دادن یا به دست نیاودن؟
چرا مرگ را باور می کنیم؟ سخت ترین اتفاق زندگی چیست؟ به نظر می رسد پاسخ مرگ است.
مرگ یعنی تمام شدن، تمام شدنی که خبر نمی کند،
ناگهان می آید و یک انسان را برای همیشه از زمین می برد.
ما خیلی وقت ها نمی دانیم او کجاست، ما را می بیند یا نه،
ولی بدنش زیر خاک است. تنها جایی که یک دل داغدیده می تواند کمی آرام گیرد.
از دست دادن فقط مرگ نیست و به شکل های دیگر هم تجربه می شود:
زمانی که شما هنوز عاشق هستید و او رفته است.
می دانید شما را نمی خواهد.
اینجاست که یک انسان
دست کم برای مدتی محدود
دلش می خواهد زندگی خودش هم تمام شود.
ولی حقیقت این است که
گاهی اتفاق نیفتادن،
منتظر ماندن
نیامدن خبر
و به دست نیاوردن
بسیار سخت تر از مرگ و از دست دادن است.
عاشقی که هرگز لذت بودن با معشوق را نچشیده،
عزیزی که رفته و بازنگشته،
اگر هزار سال هم بگذرد برای دوستدارانش زنده است.
انتظار و امیدواری هرگز منطق نمی شناسد.
نمونه این را در خانواده های افرادی که به جنگ رفتند و بازنگشتند دیدیم.
مادران و پدرانی که تا لحظه ی مرگ منتظر بازگشت فرزندشان بودند و گذر روزها و سال ها هرگز نتوانست آنها را ناامید کند.
آنها همیشه امیدوار هستند، امیدی از نوع کلافه کننده، از نوعی که انسان منتظر را به مرز جنون می رساند.
تا فاجعه اتفاق نیفتد،
هرگز روزی نمی رسد که از خواب بیدار شویم و بگوییم:
دیگر تمام شد،
مطمئنم که برنمی گردد.
از امروز می دانم که او مرده است.
برای یک فرد منتظر
هرگز این روز نمی رسد.