توی مقاله ی قبلی توضیح دادیم که شخصیت چیه و چطور بوجود میاد،توی این مقاله به این میپردازیم که انواع شخصیت چیه و چطور تشخیصشون بدیم.
رفتار شناسی، تیپ شناسی و شخصیت شناسی چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟
قبل از ورود به جزئیات بحث شخصیت شناسی، لازم است که تکلیف خودمان را با برخی از واژهها و اصطلاحات مشخص کنیم. خصوصاً اصطلاحاتی که به اشتباه، به عنوان معادل شخصیت شناسی بهکار برده میشوند.
رفتار شناسی و تیپ شناسی از جملهی این اصطلاحات هستند و اگر تفاوت آنها را با شخصیت شناسی ندانیم، ممکن است بعضی از مدلهای تیپ شناسی و رفتارشناسی را با مدلهای شخصیت شناسی اشتباه بگیریم.
رفتار هم، مانند هر واژهی دیگری، تعاریف متعددی دارد و بسته به اینکه بخواهیم آن را در کجا استفاده کنیم، ممکن است به شکل متفاوتی تعریف شود.
ما در درس شخصیت شناسی رفتار را به صورت زیر تعریف میکنیم:
رفتار یعنی یک عمل قابل مشاهده؛ عملی که از شما یا از فرد دیگری سر میزند.
رفتار معمولاً در پاسخ به یک محرک درونی یا بیرونی است.
در مورد تعریف بالا، لازم است به دو نکته توجه داشته باشید:
نخست اینکه رفتار باید قابل مشاهده باشد. چیزی که قابل مشاهده نیست، از جنسِ فکر کردن، قضاوت کردن و چیزهایی مانند اینهاست.
نکتهی دوم هم اینکه گاهی اوقات، عمل نکردن را باید یک عمل در نظر گرفت. مثلاً وقتی کسی به شما توهین میکند و شما رو در روی او میایستید و سکوت میکنید، شما یک رفتار انجام دادهاید. رفتاری که در مدیریت تعارض، آن را رفتار اجتنابی مینامند.
تا کنون شاخههای علمی و مدلهای متعددی در زمینهی رفتار و رفتار شناسی به وجود آمدهاند.
تحلیل رفتار متقابل از جملهی این شاخههاست که همانطور که از نام آن مشخص است، به «رفتار» پرداخته میشود. مثلاً میگویند فلانی رفتار کودکانه دارد، یا رفتار بالغانه دارد یا رفتار والدانه از خود نشان میدهد.
مدل DISC هم یکی از مدلهای رفتارشناسی است. در این مدل هم رفتارها به چهار دسته تقسیم شده و بررسی میشوند.
همون طور که قبلا گفتیم کمتر واژهای را میتوانید در روانشناسی و علوم انسانی ببینید که به اندازهی شخصیت، تعاریف متعددی داشته باشد.
در مقاله ی شخصیت توضیح دادیم که شخصیت یعنی مجموعهی دریافتها، هیجانها، ذهنیتها، انگیزهها و اقدامهای یک فرد در تعامل با شرایط محیطی مختلف.
اما در شخصیت شناسی روانشناسان و محققان در سالهای طولانی از طریق روشهای مختلف به بررسی شخصیت انسان پرداختهاند. نتیجه ی این تحقیقات رسیدن به الگو ها و نظریههایی از رفتار و شناخت انسان هاست. روانشناسان برای شخصیت شناسی از این الگوها و روشهای مختلف ارزیابی شخصیت استفاده میکنند، تا به نتیجه درستی برسند.
شخصیت شناسی به روانشناس اجازه میدهد که واکنش شخص در موقعیتهای خاص را پیشبینی کند. همچنین روانشناس در مورد ترجیحات شخص و ارزشهای او اطلاعاتی به دست میآورد.
یکی از کتاب های جذاب و خوندنی با عنوان Becoming ، با نویسندگی گوردون آلپورت است:
Becoming – Basic Considerations for a Psychology of Personality
گوردون آلپورت را یکی از بنیانگذاران روانشناسی انسان گرا میدانند. حتی گفته میشود او نخستین کسی است که اصطلاح روانشناسی انسان گرا را درست کرد و بهکار برد.
گوردون آلپورت، صفاتی را که برای توصیف شخصیت یک فرد بهکار میروند، به سه دسته تقسیم میکرد و به این تقسیمبندی توجه ویژهای داشت:
منظور آلپورت از صفات شخصیتی کاردینال (یا بنیادین)، صفاتی است که بنیاد رفتار و شخصیت یک فرد را میسازند و بر روی نوع نگاه او به تمام زندگی تأثیر میگذارند.
کسی که شخصیت کاردینال دارد، یعنی یک یا چند ویژگی دارد که در تمام ابعاد زندگی او جلوهگر شدهاند.
آلپورت گاهی از صفات کاردینال با عنوان Ruling Passions of Life نام میبرد. به این معنا که این صفات، شوق حاکم بر زندگی یک فرد هستند و تمام تصمیمها و انتخابهای او و هدایت زندگیاش را در اختیار خود میگیرند.
برای اینکه بدانید آیا یک فرد، صفات کاردینال دارد یا نه، به این فکر کنید که آیا میتوانید تمام وجود او را با یک صفت، معادل فرض کنید؟
مثلاً آیا میتوانید چنین بگویید: «من راستگویی را با … میفهمم و تصور میکنم و هر وقت واژهی راستگویی را میشنوم، او را بهخاطر میآورم و هر گاه، نام او را میخوانم یا میشنوم، گویی کسی کلمهی راستگویی را در گوشم نجوا میکند.»
جز در این حالت، شما (یا فرد مورد نظرتان) از صفت شخصیتی کاردینال بهرهمند نیستید (نیست).
طبیعتاً با این توضیح باید متوجه شده باشید که افراد کاردینال در اطراف ما چندان زیاد نیستند. افرادی که آنقدر خود و زندگی و مأموریت و اهدافشان را بشناسند که چند ویژگی یا صفت، در همهی ابعاد زندگیشان جلوهگر شود.
مهمترین نکته را در توصیف شخصیت کاردینال از یاد نبرید: اوج صفات شخصیتی کاردینال زمانی است که نام فرد مترادف با یک صفت یا ویژگی به کار میرود.
برخی از افرادی که صفات شخصیتی کاردینال داشته اند، واژههای جدیدی به زبان ما افزودهاند: صفات بنیادی ماکیاولی در تاریخ چنان شفاف و مشخص است که لغت ماکیاولیزم، به عنوان نمادی از قدرت خواهی و قدرت گرایی و توجیه وسیله به خاطر هدف، در زبان عامه مردم رایج شده است.
در نظریه یونگ، انسان دارای هشت الگوی رفتاری است. بریگز و مایرز مادر و دختری بودندن که ایدههای یونگ را در مورد این الگوهای ذهنی توسعه دادند و در نهایت نقش آنها را در مفهوم و توصیف انواع شخصیتها در تست MBTI گنجاندند.
ایزابل مایرز و مادرش کاترین بریگز، هر دو علاقهبه مند به نظریه انواع شخصیت یونگ بودند و فهمیدند که این تئوری میتواند کاربردهایی هم در دنیای واقعی داشته باشد. در طول جنگ جهانی دوم، مایرز و بریگز شاخصی را توسعه دادند که میتواند برای شناخت تفاوتهای فردی، به کار گرفته شود. این دو نفر معتقد بودند اگر تستی طراحی کنند تا مردم شخصیت خودشان را بهتر بشناسند، میتوانند مشاغلی متناسب با شخصیت خود انتخاب کنند و زندگی سالمتر و شادتری داشته باشند.
مایرز اولین نسخه کاغذی این تست را در دهه ۱۹۴۰ ایجاد کرد. او به همراه مادرش، این تست را بر روی دوستان و خانواده خود انجام دادند. آنها در دو دهه بعد نیز به توسعه این تست پرداختند.
برونگرایی و درونگرایی، اولین بار توسط یونگ در تئوری انواع شخصیت بررسی شد. یونگ از این اصطلاحات، بهعنوان روشی برای توصیف چگونگی پاسخ و تعامل مردم با دنیای اطرفشان استفاده کرد. با اینکه این اصطلاحات برای اکثر مردم آشنا است؛ اما در تست MBTI استفاده آنها، تاحدودی با کاربرد معمولشان متفاوت است.
افراد برونگرا (Extraverts)، عملگرا (action-oriented) هستند، از تعاملات اجتماعی مکرر لذت میبرند و از صرف وقت با بقیه، انرژی میگیرند.
افراد درونگرا (Introverts)، فکرگرا (thought-oriented) هستند، از تعاملات اجتماعی عمیق و معنیدار لذت میبرند و از تنهابودن، انرژی میگیرند. همه ما با درجات متفاوت، درونگرا و برونگرا هستیم، اما بیشتر ما تمایل داریم یکی از این دو عبارت بهعنوان شخصیت ما معرفی شود.
تعیینکننده این معیار، نوع جمعآوری اطلاعات افراد از دنیای اطرافشان است.
درست مثل برونگرایی و درونگرایی، همه افراد در موقعیتهای مختلف، میتوانند شهودی یا حسی باشند. براساس تست شخصیت MBTI، مردم تمایل دارند در یکی از این دو غالب باشند. افراد حسی (Sensing) ، توجه زیادی به واقعیت دارند؛ بهویژه آنچیزی را که میتوانند از حواسشان بیاموزند. این افراد، تمایل دارند روی واقعیتها و جزئیات تمرکز کنند و از تجربهکردن لذت ببرند.
افراد شهودی (Intuition) ترجیح میدهند بیشتر به الگوها و تصورات توجه کنند. آنها درباره احتمالات، آینده و نظریههای انتزاعی فکر میکنند و از آن لذت میبرند.
این مقیاس با نحوه تصمیمگیری افراد، بر اساس اطلاعاتی که از حسی یا شهودی بودن آنها به دست آمده است، مشخص میشود. افرادی که ترجیح میدهند منطقی باشند (Thinking) بر واقعیتها و دادههای عینی بیشتر تأکید میکنند. آنها هنگام تصمیمگرفتن؛ استوار، منطقی و بیغرض هستند.
کسانی که احساسات (Feeling) را ترجیح میدهند، در هنگام تصمیمگیری، مردم و احساساتشان را هم در نظر میگیرند.
مقیاس نهایی درباره نحوه تمایل مردم به مقابله با جهان خارج است. کسانی که قضاوتگر (Judging) هستند، ساختار و تصمیمات استوار را ترجیح میدهند. افرادی که تمایل دارند ادراکی (Perceiving) باشند، فکر بازتر، منعطفتر و سازگارتری دارند. این دو گرایش، با مقیاسهای قبلی هم در تعامل است. به یاد داشته باشید، همه اشخاص میتوانند مدتی برونگرا باشند. این معیار کمکتان میکند بفهمید که چه زمانی برونگرا هستید؛ هنگام جمعآوری اطلاعات (حسی یا شهودی) یا هنگام تصمیمگیری (احساسی یا منطقی).
در اخر باید به این نکته توجه کنیم که MBTI در واقع یک تست نیست؛ پاسخ صحیح یا غلط وجود ندارد و یک نوع شخصیت، بهتر از نوع دیگر نیست. هدف این تست، ارزیابی سلامت روان یا ارائه تشخیصهای دیگر هم نیست. همچنین برخلاف بسیاری از انواع دیگر تستهای روانی، نتایج شما با هیچ هنجاری مقایسه نمیشود. هدف از تست MBTI این است که بهجای مقایسه نتیجه تست خود با نتایج سایر افراد، اطلاعات بیشتری در مورد شخصیت منحصربهفرد خود به دست بیاورید.
امیدوارم این مقاله برای شما مفید بوده باشه.