ابراهیم بشیرپور
ابراهیم بشیرپور
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

اینکه نگرانت هستند

ساعت چند دقیقه مانده به شش و من پشت لپ تاپی هستم که چند ساعتی است به شارژ زده ام و سخن دوستم را به یاد می آورم که میگوید تو با این کارت باتری لپ تاپ را به فنا می دهی. و البته منتظر...

اینبار منتظر اینکه شارژ گوشی هر چه بیشتر به عدد صد نزدیک شود و از خانه به سمت دانشگاه عازم شوم. فاصله دانشگاه تا خانه اگر یک راست بخواهم با اتومبیل شخصی طی کنم در حدود دو ساعت هست. شاید کمی بیشتر. شاید هم کمتر. به روان و کند بودن ترافیک مسیر بستگی دارد و به سرعت اتومبیل. البته به همسفرانت نیز میتواند بستگی داشته باشد.

من ولی با خودرو شخصی به دانشگاه نمیروم و به نظر می رسد که مهمترین دلیل بر اینکه با خودروی شخصی به دانشگاه رفت و آمد نمیکنم این است که فعلا اتومبیلی که سندش به نام خودم ثبت شده باشد ندارم. بیشتر با اتومبیل های افرادی مسیرم را طی میکنم که یا ذاتا مسافرکش هستند یا هم می گویند ما که این مسیر را می رویم چند عدد مسافر هم برداریم. اینکه بخاطر این است که حوصله شان سر نرود یا هم پول بنزین را در بیاورند در افراد مختلف توفیر میکند.

از خانه یکم دورتر شوی و از شهرک خارج بشوی می رسی به بزرگراه که اگر آن را مستقیم بروی میرسی به پلیس راه و اگر باز ادامه بدهی از داخل دو شهر شهر عبور میکنی و البته از کنار یک شهر که جمعا میشود سه شهر، میرسی به پلیس راه شهرستان مقصد.

بعد از پلیس راه کمی توفیر می کند. اینکه به سمت راه آهن مسیرت را ادامه دهی یا بپیچی به سمت ترمینال. و البته پیچ های دیگری هم هست که مقصدشان فرق میکند. اگر رسیدی راه آهن می توانی سوار بی آر تی شوی و مستقیم بروی دم در دانشگاه پیاده شوی البته پنجاه قدم دورتر یا اینکه خودروی دربست بگیری که اینبار هر کجا خواستی میتوانی پیاده بشوی ( اما به بودجه هم ربط دارد که کجا پیاده شوی ) یا هم از راه آهن سوار تاکسی خطی شوی به نصف راه. از نصف راه سوار تاکسی میشوی تا آبرسان و از آبرسان تا دم در دانشگاه چند دقیقه ای بیشتر راه نیست. اگر دلت خواست میتوانی هر کدام را کمی امتحان کنی ؛ چند ایستگاه با بی آرتی بروی ، سوار تاکسی دربست شوی ، مسیری را هم سوار تاکسی خطی بشوی و مسیری را پیاده قدم بزنی.

اگر مسیرت به ترمینال خورد باز راه هایی هست که به دانشگاه برسی که یکی از پراستفاده ترین آنها این است که سوار تاکسی آبرسان میشوی و دو تومان کرایه میدهی و از آنجا تا دانشگاه چند دقیقه قدم میزنی.

حالا خودتان حساب کنید مسیر من چقدر طول میکشد. دو ساعت ، دو ساعت و نیم ؛ در بعضی موارد هم کمی بیشتر و به ندرت کمی کمتر از دوساعت.

به دانشگاه هم که رسیدی اگر بد موقع نباشد و بچه های خوابگاهی به خوابگاه هایشان و بچه های بومی به خانه هایشان نرفته باشند پر است از دانشجو و استاد و کارمند و غیره . افرادی که خیلی هایشان را نمیشناسی، تعدادی به چشمت آشنا می آیند، بعضی ها را کمی میشناسی و چند نفر را هم بیشتر از بقیه. در بین آنهایی هم که میشناسی از بعضی ها نفرت داری و حتی دوست نداری گذری چهره شان را ببینی، از تعدادی خوشت نمی آید، احتمالا به جمع کثیری بی تفاوت هستی و برایت مهم نیست که در زندگیشان چه میکنند مگر اینکه به زندگی تو هم ربطی پیدا کند، از بعضی ها خوشت می آید و چند نفر را که تعدادشان خیلی کمتر از جمعیت چند هزار نفره ی دانشگاه است از ته دلت دوستشان داری و دوست داری ایام دانشگاه را با آنها سر کنی، ناهار را با آنها تناول کنی، سر کلاس با آنها بنشینی و در هوای خوب با آنها قدم بزنی، تخمه هایت را با آنها بشکنی و زیر شیروانی با آنها چایی بخوری.

همچنان که بنده داشتم مسیرم را شرح می دادم و کمی از محیط دانشگاه را بسط می دادم باتری گوشی رفته رفته پر میشد. البته راستش را بخواهید خودم میتوانم مدتی بدون گوشی دوام بیاورم اما با وجود بعضی ها گاهی کمی سخت تر میشود. اگر مادر و گاهی پدر و یکی دو تا از دوستان را کنار بگذارم چند ساعت بدون گوشی ماندن هم برایم چندان تفاوتی نمی کند. ولی همین چند نفر برای آدم آنقدر عزیز هستند که من را الآن منتظر نگه داشته است تا باتری گوشی پرشود، مبادا ناراحت و نگران بشوند. اینکه در دنیا چند نفر را داشته باشی که برایت نگران میشوند، وقتی مریضی دلشان میگیرد، وقتی غصه داری ناراحت میشوند و وقتی درهم هستی میخواهند تو را شاد کنند بدان دنیا هنوز ادامه دارد و تو باید هر روز با آن بجنگی. لااقل برای خودت هم اگر نشده بخاطر آنها بجنگ، آنهایی که دوستت دارند.

در یکی از متن هایی که قبلا زیردست بنده بود به نگران شدن اشاره ای کرده بودم که خلاصه اش این است که نگرانی به نوعی معنایی از عشق و دوست داشتن است و تو برای چیزی نگران میشوی که دوستش داری. اینکه نگرانت هستند این را نشان میدهد که دوستت دارند و اینکه دوستت دارند تو هم آنها را دوست بدار و نگرانشان مکن. و البته یکی از همین کار ها هم این است که شارژ گوشی ات تمام نشود و بقیه را نگران نکنی. مثل من :)


پ ن : امیدوارم متن زیبایی رو خونده باشین. لطفا هر انتقادی، پیشنهادی، نقد و توصیفی، تایید و تکذیبی و هر خاطره ای و سخنی داشتین بگین .

و در آخر مچکر از اینکه وقت گذاشتید و خوندید :)

دانشگاهحال خوبتو با من تقسیم کنخاطرهگوشیدلنوشته
دانشجویی علاقه‌مند به ادبیات نمایشی و روان‌شناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید