E:)ham
E:)ham
خواندن ۱ دقیقه·۷ روز پیش

نقشی موهوم:)


من آن نقش موهومم

که دیده نخواهم شد

در پس تاریکی ها خواهم لغزید

و ظلمت را خواهم نوشید

اما......

دیده نخواهم شد.


من آن گیاه تلخم

که از رنج ها روییدم

به هر زخم رشد کردم و به هر اشک زندگی.

چه خیال کرده ای؟

اشکم را چه دیدی؟

اشک ها، حرف های ناگفته ای هستند که در قلب محبوس شده اند.

با بغض بر در این سد آهنین می کوبند و هنگام گفته شدن، می چکند....


آری! من آن لحظهٔ هیچم....

هیچی پر از ظلمت.

تنهایی ام پر از شب، و شبم از تنهایی پر.

ستاره ای بر آسمان زندگانی ندیدم تا انعکاسش چشمانم را بخنداند.

آری! من هیچم و هیچستان سرای من.

هیس! تا هیچ نشوی، داخل نتوانی شد!

در هیچستان گم شدم،

و کسی مرا نیافت....


مرا ندیدی، ولی نگاهت می کردم

آن هنگام که شفقِ هیچ پدیدار شد

و در لحظه ای خلأ آگین، نگاهمان درهم گره خورد.

چشمانت را برگرفتی

اما من مرآت تو ام! به کجا چنین شتابان؟

و در آن لحظه وهم آلود،

پژواکی گوش هایت را مسلول کرد....

خنده ای موهن،

قهقه هایی بی صدا.


ترسیدی، نه؟

آری! من بودم که بر پوچی ات زار زدم، یا بر خنده ات قهقهه.....

قهقهه ای بر حال زارَت

یا فغانی بر قهقهه های اشک آلود؟

با رنج ها برقص،

که امروز تو، نقش زهرآگین دیروزِ من

و امروز من، نقش موهوم فردای توست.....


پ. ن: این رو خیلی شتاب زده نوشتم. به نظرتون چطور بود؟

شعرسکوت
آری! و دَر آخَــر اَز گنـدُمـزار مـن و تـو، مُـشتی کـاه مـی مانَـد بَـرای بــادها....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید