یکی از ترسناک ترین و منزجر کننده ترین مشکلات من، نداشتن کنترل روی افکارمه.
قتل، سرقت و خشونت، آسیب جسمی، تمسخر شدن در ملا عام، لحاظتی که برام منزجر کننده بودن، دیگه به تصاویر مستهجن اشاره نمی کنم (که کردم) و... بعضی از مواردی هستن که به صورت تصاویر و فیلم های کوتاه لحظه ای ذهنم میسازه به طور ناخودآگاه وقتایی که به فکر فرو میرم برام تصویر سازی می کنه. افکاری که توی اون دوستام، نزدیکانم، یا آدمای معمولی که صرفاً فقط با من توی یه مکان حضور دارن، قربانی ذهنی من میشن.
در مقابله با این آسیب فکر و روانی من برای در اومدن از این حالت از واکنش های ناگهانی مثل از جا پریدن و
چرخوندن سرم استفاده می کنم. منتها بعضی وقتا که تصاویر خیلی زننده یا آزار دهنده میشن به صورت کوتاه باهاش حرف میزنم!
احتملا متوجه شدی که توی جمله آخرم برای ذهنم یه شخصیت متصورم شدم که باهاش حرف میزنم، به خاطر اینکه واقعا باهاش صحبت می کنم! به دلیل اینکه میدونم اون بعضی از مواقع حرف ها و نظرات بخش های به اصطلاح «تاریک» و «روشن» درونم به طور مستقیم بیان می کنه و حرکت مدنظر اونا رو متصور میشه.
آره... این یعنی تمام اون تصاویری که من ازشون فرار می کنم، یجایی از عمق وجود خود من هستن و یسری هاشون تجربه های شخصی من! بعلاوه باید بگم که خیلی سخته بخوای از گذشته خودت که خودت یه زمانی سازندش بودی فرار کنی...
البته که من باید به خاطر گذشتم از خودم عذرخواهی کنم و شرمنده باشم، هر چی هم که باشه من این بلا رو سر خودم آوردم. میدونم تمام ماجرا تقصیر من نیست و محیط هم باعث درصدی از این فلاکت ذهنی الان من بوده، اما دست آخر من بودم که اون تصمیمات رو گرفتم و این آسیب ها رو هم دیدم. پس کسی رو جز خودم بابتشون سرزنش نمی کنم. درکل این دوگانگی درونیم اذیتم می کنه و نمیتونم اینو به کسی بگم...
خیلیم خوب...
من واقعا باید برم دنبال کارام، وگرنه تا ساعت 3 هم جمع نمیشه.
امیدوارم بتونی ذهن و افکارت رو کنترل کنی چون واقعا موضوع تاثیر گذار و مهمیه!
در کل خودم در تلاش حل این مشکلم و امیدوارم بتونم از پس این چالش هم بربیام.
اگه کاری باری نداری، من برم که بعدا بازم با یه متن بی فایده دیگه بر گردم.
فعلا :)