Ehsan
Ehsan
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

«نمیدونم» : شکست یا فرار ؟!

( سلام. سریع بگم و برم. «این متن برخلاف اکثر نوشته های دیگه مفیده» پس خوندنش خالی از لطف نیست :))

دوباره من
دوباره یه سال تحصیلی دیگه
و دوباره کم آوردن در مقابل فشار مدرسه
این بار اولم نیست، یعنی تجربه این موقیعت رو داشتم. منتها نه به این شدت و نه با این فشار بالا !!
سه شنبه (6 روز پیش) رو با گریه خوابیدم و با بغض به مدرسه رفتم. چون نه المپیاد رو تکمیل کرده بودم و نه به تکلیف مدرسه رسیده بودم. در کل این یعنی «من آدمش نیستم !!». یا به تفاسیر دیگه میشه گفت :

- آدم اون مدرسه نیستم
- به درد المپیاد نمی‌خورم
- جای یکی دیگه رو گرفتم
- در مقابل بقیه یه بازندم
- و یه عالمه تفکر نابود کننده دیگه ...

شرایط جوری رقم خورده بود که میخواستم از همه چیز و همه کس فرار کنم. در اصل داشتم از «شکست خوردن» فرار می‌کردم که خب اصلا خوب پیش نمی‌رفت. بگذریم، من دوتا تجربه تو این زمینه داشتم که مربوط به دو بازه زمانی متفاوت و دو روش متفاوت بود.

«سال هشتم - ترم اول»
زمانی که پروژه «برد گیم سازی» هنر که دو هفته وقت داشت رو انجام نداده بودم، بعلاوه یکسری تکالیف دیگه.
که با عجز و ناله و التماس تونستم بابا رو راضی کنم و اون روز رو مدرسه نرم. منتها این کار جواب داد و تونستم خودم رو به کارهای عقب افتادم برسونم و برگردم رو دور !!

«سال نهم - ترم دوم»
چهارشنبه آزمون مشابه نهایی داشتیم برای مطالعات که از 5 فصل آخر سوال می‌اومد. در مجموع 12 درس بود که من فقط یک درس رو تا آخر سه شنبه شب خونده بودم !!
دوباره میخواستم فرار کنم. برای همین آخر شب با بابا حرف زدم و جمله‌ای گفت که بعد از اون باعث شد خیلی آدم کامل‌تر و بالغ‌تری بشم. بابا گفت :

«مسئولیت کارت رو بپذیر»

این یه جمله عزت نفس درونیم رو از قبل بیشتر کرد. که از اثراتش میشه گفت :
- امتحانات ترم یک رو با تقلب شده بودم 19.98 ولی نهایی رو بدون کمک کسی 20 شدم
- خودم رو با بقیه «مقایسه» نمی‌کردم چون این دست رنج من بود و مستقل از تلاش و نتیجه بقیه
- آرامش بیشتری داشتم و بیشتر از اینکه نتیجه آزمون یا کارم مهم باشه، سیر تلاش کردن برام اهمیت داشت

و از همه مهمتر من رو با «شکست خوردن» مواجه کرد و بهم فهموند شکست خیلی بهتر از بازی نکردنه !!

«سال دهم - تابستان»
دو راه متفاوت که هر دو به مقصد رسیده بودن. چهارشنبه بود و برای ننوشتن تکلیف ریاضی منفی گرفته بودم.
تصمیم گیری برام سخت شده بود و نیازمند کمک بودم. چهرم داد میزد از درون دارم با خاک یکسان میشم. اگه دست خودم بود میخواستم پنجشنبه که 5 زنگ المپیاد داشتیم و برای دومین بار متوالی تکلیف ننوشته بودم رو نرم. ولی آخر با یکی از مشاورای مدرسه حرف زدم و اونم با دیدگاه «شکست بهتر از فرار کردنه» من رو قانع کرد که پنجشنبه حاضر بشم. صبح روز پنجشنبه با ترس و نگرانی به کلاس رفتم و برای بدترین حالت آماده بودم ...

اما همچی خوب پیش رفت و بهترین جلسه المپیادم بود !!
شده بود یه فیلم سینمایی که همچی با خوبی و خوشی تموم میشه.
اصلا فکر نمیکردم اینجوری بشه. البته اگر دو جلسه دیگه هم تکلیفم رو تحویل ندم اولیام باید بیان مدرسه. ولی این پذرفته شدن توسط معلم و جلمه‌ای که خودش گفت :

«یه وقت به خاطر تکلیف ننوشتن کلاس رو از دست ندی !!»

خیالم رو راحت کرد که مسیر رو درست اومدم و انتخاب روشم درست بوده.
پس با خیال راحت تکلیف رو برای جلسه بعد آماده می‌کنم و با اعتماد به نفس بیشتری به مسیرم ادامه میدم.

سکوت از بهترین صدا هاست (عجب جمله گفتم :|)
سکوت از بهترین صدا هاست (عجب جمله گفتم :|)

خیل خب
این نوشته هم تموم شد
تلاشم رو می‌کنم زود به زود بنویسم
ولیکن بدون اغراق زمان از دستم در میره
نمیتونم برای کارایی که دوست دارم درست حسابی وقت بزارم
ولی هفته‌ای یه بار رو متن مینوسم که خودم احساس خوبی کنم

به هر حال دیگه این نوشته تموم شده
تا یه نوشته جذاب یا کسل کننده دیگه، فعلا :)

شکستفرارمسئولیت پذیراعتماد به نفس
اگه نوشته‌های من رو می‌خونی، بدون کار از کار گذشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید