نمیدونم کی هستی و کجایی، اما اینو میدونم که اگه داری این نوشته رو میخونی، احتمالا تو هم مثل من قلبت شکسته.
یه دیالوگ توی سریال Bojack Horseman بود که میگفت:
" بعد از این که قلبت اونقدر شکسته شده بود که فکر میکردی دیگه بیشتر از این نمیتونه بشکنه، قلبت یه راه جدیدی برای شکستن پیدا میکنه..."
تو هم شاید اولین بارت نباشه که قلبت میشکنه و با خودت بگی: «چرا هنوز این همه اذیت میشم؟ چرا به رفتن آدما عادت نمیکنم؟» یه چیزی بگم؟ منم هربار اینو از خودم میپرسیدم اما بالأخره فهمیدم که من یه آدم احساسیام که با همه وجودم وارد یه رابطه میشم و وقتی رابطهای تموم میشه، من آسیب زیادی میبینم چون حس میکنم همه چیزو با هم از دست دادم.
از یه جا به بعد تصمیم گرفتم دست از ملامت خودم بردارم چون خودمو همینجوری که هستم دوست داشتم و پذیرفته بودم. البته این متن رو ننوشتم که بخوام بهت راهحل بدم. فقط خواستم بگم که تو تنها نیستی و من و میلیونها نفر دیگه در این جهان داریم درد مشابهی رو تجربه میکنیم. شاید نتونیم کاملا همو درک کنیم، ولی حداقلش اینه که میفهمیم چه چیزایی رو داریم از سر میگذرونیم.
اگه الآن غمگینی، اگه دلت میخواد داد بزنی و بلند بلند گریه کنی یا اصلا ساکت بشینی یه گوشه و با هیچکس حرف نزنی، من میفهممت. میفهمم اگه احساس سردرگمی داری و حتی نمیتونی تشخیص بدی که دقیقا چه حسی داری. میدونم ممکنه احساس تنهایی بهت حمله کنه و فکر کنی که تنهاترین آدم روی زمینی. ولی واقعیت اینه که همه ما تنهاییم، همیشه و همهجا. اصلا هم قصد ندارم جملات انگیزشی حوالهات کنم که پاشو، به خودت بیا، زندگیتو بساز و غیره. چرا؟ چون میدونم تو نیاز به این حرفا نداری. داری از مسیری عبور میکنی که پر از سختی و درد و رنجه. هیچ کس حق نداره بهت بگه قوی باش چون همین الآنشم قوی هستی که داری این غم رو تجربه میکنی و ادامه میدی.
من نمیخوام جملات مجلههای زرد رو تحویلت بدم چون میدونم تحمل اون سنگینی که روی قلبت احساس میکنی چقدر سخته. میدونم زندگی میتونه خیلی زجرآور باشه این روزا. میدونم شبا نمیتونی بخوابی چون میدونی کابوس در انتظارته و صبحها نمیخوای بیدار شی چون نمیخوای با زندگی واقعی بدون اون روبرو شی.
همهی احساسات مبهم و متناقض این روزا رو میشناسم. یه روز ناراحتی، یه روز ازش عصبانی هستی، یا احساس میکنی باهاش کنار اومدی و دوباره فرداش دلت براش تنگ میشه.
فقط لطفا بدون که تو شایسته این هستی که تمام این احساسات رو بدون سرزنش خودت تجربه کنی. تا هر وقت که لازمه به خودت فرصت بده که باهاش کنار بیای. هرکاری که فکر میکنی میتونه حالت رو خوب کنه انجام بده و خواهش میکنم اعتماد به نفس خودت رو خدشه دار نکن.
براساس تجربهام بهت میگم که در نهایت همه چی خوب میشه و یه روز تمام این احساسات غمانگیز کولهبارشونو جمع میکنن و از پیشت میرن. فقط باید اجازه بدی زمانش برسه. اون دیالوگی که اول این متن آوردم، تهش میگه:
" و در نهایت تو یاد میگیری که میتونی تنهایی دووم بیاری..."
لطفا دووم بیار! در ضمن اگه دوست داشتی میتونی از احساساتت بهمون بگی :)