ویرگول
ورودثبت نام
الن :)
الن :)می نویسم ..
الن :)
الن :)
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

جان پناه

خیلی وقت بود کنار گذاشته بودم... از وقتی نمی‌کشیدم هر وقت یکی جلوم شرو میکرد سیگار کشیدن ‌‌از آهنگِ صدای سوختنش تا پُک آخر نفسم می‌گرفت.‌.
چن دقیقه ای میشد رو به روی هم نشسته بودیم و توی سکوت غرق شده بودیم .. میگفت من راز چشمارو میتونم بخونم .. راس میگفت ، فقط ی نگاه کافی بود تا بفهمم حالش چطوره ..
قرار گذاشته بودیم ، ی قرار نانوشته که هیچ حرفی راجبش نزده بودیم و جفتمون پذیرفته بودیمش، هر وقت حالت خیلی بده فقط سکوت کن ..
انگار جفتمون خیلی پر بودیم .. اونقدی که به پوچی رسیده بودیم .. بن بست سکوت ، پلاک آشفتگی، درب آبی رنگ .
همینطوری که داشتم جلوی فرار چشماشو از نگاهم میگرفتم .. فندکو برداشت و اولین پک و عمیق کشید ‌.. لعنتی نکش ، تا مغز استخونم سوخت ‌‌‌‌‌‌..
بالاخره تونستم از تونل پوچی رد بشم و کلمه هارو از باتلاق بالا بکشم ‌‌ ‌.‌‌.. خب ، بهم بگو کجا حس کردی باختی ..؟ الان فک کنم من باختم ‌‌‌.‌‌‌. ی بازنده ی هیچی ندارم ‌.. هیچی ندار ‌‌‌.
گف باختن خیلی وقتا مهم نیس ... مهم اینکه از کی ببازی . .
از کی باخته بودم؟ .. اوممم این دفه از .. نمیدونم
حتی نمیدونم از کی باختم .. تو بگو من خیلی سیاهم
گف من از عشق باختم .. از همسفر .. از پناه .. شایدم از خودم ..
گفت من زیاد باختم ولی زیاد احساس بازنده بودن نکردم ، گفت من زیاد تموم شدم اما زیاد به تهش نرسیدم ..
گفت من وقتی به تهش رسیدم که از جان پناهم باختم ‌..
اصن جان پناه میدونی چیه ؟
کوهنوردا وقتی دارن ی مسیر سختیو میرن که خیلی طولانیه و نفس تنگی میگیرن سر راهشون ی سری کلبه ها هست که اگر کسی اکسیژن بهش نرسید و نفسش یخ زد میبرنش اونجا و پناه میگیرن تا دوباره جون بگیرن ادامه ی راهو برن .. به اون کلبه ها میگن جان پناه !

آروم نفس عمیق کشید و به دستش نگاه کرد ‌‌..
زخماش رو دستم نیس اما وقتایی که دلتنگ میشم جای زخماشو رو دستم نوازش میکنم :)‌‌
ادامه داد ..
باختم دیگه .. همه چی خوب بودا ‌‌.. همونطوری که آدم حسابیا میگن .. آرامش بود ، سقف بود ، خودش بود ، خونه بود ، اما یهو .. انگار عشق نبود.. ینی بودا ، اما ی کاری کرد که دیگه دیده نمیشد .. آخه عشق تو خونه ها جون داره .. اگه غمش بگیره ‌بی رنگ میشه ..
بی رنگش کرد، کشتش .. ی وقتایی عزیز ترین کسا ی کارایی باهات میکنن که به یقینت شک میکنی .. به قلبت .. به احساساتت..!
از چشم بقیه هیچکاری نکردا ، اما از چشم منی که چشمام به چشماش گره خورده بود ، کرد ‌‌..
میدونی انگار یهو حس کردم رو ی طنابی که دو سرش به کوه بسته شده و زیرش دَرَس دارم راه میرم و یهویی جان پناهم منو هل داد پایین ..
میدونی یهویی انگار حس کردم صد قدم رفتم و ده قدم نیومده جلو ، رفته عقب ..
یهویی حس کردم وسط کوه گم شدم .. نفس کم آوردم.. گوگرد تو ریم پر شده و نفسم یخ زده .. یهویی حس کردم از جان پناه خیلی دورم...


سومین سیگاری بود که داش روشن می‌کرد و من ، بعد از یکسال عمیق تر از همیشه پک میزدم ..(:


دلتنگیعشق
۴
۰
الن :)
الن :)
می نویسم ..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید