یه حرفی میزدم و به ثانیه نکشیده پشیمون میشدم. یکبار و دوبار نَه، کار هر روز و هر دقیقهم بود! پس از یه جایی به بعد ترجیح دادم که ساکت بمونم. تازگیا فهمیدم که توضیح دادن به شدت بیمعنیه، تقریبا ایمان آوردم که سکوت واقعا خوب و پر از منفعته. شاید تنها گنجیه که راحت به دست میاد. اگه هیچی نگی، خیلی چیزا به دست میاری. البته باید آدمشم باشی، مثلا اگه از این آدم چیزا باشی، دیگه نمیتونی بیدردسر سکوت کنی. من که از نظر خودم یه آدم سربهزیر و به قول خودم ”لال” هستم، واسم آسونه که ببینم یکی که میشناسمش بازم یه چیز ساده رو اشتباه فهمیده و در واقع اونجوری که خواسته فهمیدتش و توضیحی ندم بهش. ولی واسه همه آسون نیست! من خوش شانسم. چون لالْشخصیت هستم! اگه لالشخصیت نبودم، نمیتونستم جلوی جواب دادنها و حل مسئلههامو بگیرم. اما خوشبختانه شانس یارم بوده و موفق شدم زبونم رو مهار کنم و سبک زندگیمو از بالبالزنی، به “بیمحلی” تغییر بدم و خوشحال زندگی کنم.
دمم گرم *
وقتی این چیزا رو به بقیه میگم، خیلی خوشم میاد. اصلا فقط چون خوشم میاد میگم، نمیخوام کسی فکر کنه دلم از آدم خاصی پر شده... چرا دارم توضیح میدم؟ هر کی اهل فهمیدنه، خودش میفهمه. حرف نمیزنم تا پشیمون نشم. با خودم قرار گذاشتم که یادم نره خوشحال زندگی کردن چه طوریه :)