صدرا امامی
صدرا امامی
خواندن ۳۴ دقیقه·۶ سال پیش

تاملی 7159 کلمه‌ای درباره اهمال‌ کاری

( قاعدتاً برای یک آدم پشت گوش انداز خوندن 7000 کلمه کار دشواریه. برای همین بعد از تموم شدن هر مرحله، درصد پیشرفتتون رو نوشتم تا شاید با دونستن این نکته بتونید تا تهش برید )

نوشته رو با یک جمله از محمود دولت‌آبادی شروع کنم:

عجیب‌ترین خوی آدمی این است که می‌داند فعلی بد و آسیب‌رسان است، اما آن را انجام می‌دهد، به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می‌برد و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.

سوال اصلی کل این نوشته اینه:

چرا با این که می‌دونیم باید قبل از بحرانی شدن شرایط، کاری رو تموم کنیم اون رو تا آخرین لحظه به تعویق می‌ندازیم؟

و خب به نظرم باید اول وضعیت فعلی من رو بدونید:

من باید نهایتا تا چهل روز دیگه از پایان‌نامه کارشناسی ارشدم دفاع کنم و هنوز ویرایش اولش هم حاضر نشده، نزدیک به یک ماهه که فشار عقب افتادن کارها دل‌دردهای مزمنی رو ایجاد کرده و یک بار کار رو به بیمارستان رسونده، دو شرکتی که مشاور‌شونم به حق از دست من دلخورن و کارهاشون عقب افتاده، پروژه‌ی مطالعاتی معاونت علمی چند روزی از هدف‌گذاری عقبه و دو هفته متوالی شده که به جلسه کتابخونیم - نهال - نرفتم و توجیهش برام این بوده که چون از کارهام عقبم، نرم تا بتونم خودم رو به هدف‌گذاری‌هام نزدیک کنم. (3.5% از متن )

درباره چه کسی حرف می‌زنم؟

من در این نوشته از آدم‌هایی – مثل خودم - حرف می‌زنم که کارهایی برای انجام دارن و خودشون هم به وضوح می‌دونن که باید اون کارها رو انجام بدن؛ اما با تعمد کامل کارهای دیگه‌ای برای خودشون می‌تراشن و این روند رو اونقدر ادامه می‌دن تا تبدیل به تماشگر زندگی خودشون می‌شن. انگار در حال دیدن تئاترین که نقش اولش رو دارن و نقششون اینه که بازی بقیه بازیگرها رو نگاه کنن و فکر کنم گاهی وقتا هم برای این که نبینن به جایی پناه می‌برن و می‌خوابن، ساعت‌ها و ساعت‌ها می‌خوابن. این آدم‌ها دائما حسرتی را با خودشون به دوش می‌کشن. این حسرت به ‌خاطر نرسیدن به اهدافشون نیست، کمی عمیق‌تر و سوزانده‌تر، حسرتشون برای اینه که کارهایی که دوست داشتند رو حتی شروع نکردن.

تا قبل از نوشتن درباره اهمال‌کاری فکر می‌کردم آدم‌ها دو دسته‌اند: کسانی - مثل من – که اهمال‌کارند و دائما کارها را به عقب می‌ندازن و دسته‌ای دیگه به شدت دقیق و دوراندیش که کارها را به موقع و سر فرصت انجام می‌دن؛ اما از زمانی که شروع به مطالعه درباره‌ی اهمال‌کاری کردم متوجه شدم تقریبا همه‌ی ما حداقل در جایی و لحظه‌ای اهمال‌کار بودیم و هستیم؛ حتی اقتصاددان برنده صلح نوبل (جرج اکرلوف) هم کار بسیار ساده‌ای را اونقدر به تعویق می‌ندازه که انجام دادنش بی‌معنا می‌شه.

بذارید کمی بیشتر توضیح بدم. ما در زندگی با دو دسته کار روبه‌روییم:

  • فعالیت‌هایی که تموم کردنشون دارای یک زمان مشخصه: مثل زمانی خاص برای یک گزارش کاری، پایان‌نامه و...
  • فعالیت‌هایی که برای تموم شدنشون زمانی وجود نداره: مثل یادگیری یک ساز یا زبان جدید یا دیدن یک مکان تاریخی

در ارتباط با فعالیت‌های دارای زمان می‌تونیم آدم‌ها را به سه دسته تقسیم کنیم.:

1- اهمال‌کار همیشگی که هر مهلت پایانی رو از دست می‌ده

2- اهمال‌کار موضوعی که بنا به علاقش کارها را به موقع انجام می‌ده یا نمی‌ده

3- افرادی دقیق که به تمام کارهایشان به موقع رسیدگی می‌کنن

اما موضوع اونجایی جالب می‎‌شه که به فعالیت‌های دسته دوم می‌رسیم: اون‌هایی که تاریخ انجام مشخصی ندارن. فکر می‌کنم وقتی به این موضوع دقیق می‌شیم همه‌ی ما کارهایی رو داریم که می‌خواستیم انجامشون بدیم و به دلایل مختلفی به عقب انداختیمش. کارهایی که می‌شده شروع بشن و به نتیجه برسن، اما با بهونه یا کار تراشیدن‌های الکی انقدر به تعویق افتادن که می‌تونیم الان لیست بلندبالایی ازشون درست کنیم؛ برای همین می‌گم که همه‌ی ما در نهایت اهمال‌کاری کردیم و حسش رو درک می‌کنیم ولی خب لزوما همه‌مون شخصیت اهمال‌کار نداریم. (9.5 % )

پیشنهادم اینه برای تکمیل این موضوع ویدیوی تد راجع به اهمال‌کاری رو ببینید.

تعریف اهمال‌کاری

تعویق ارادی کاری مهم که قصد انجامش را داریم، با وجود آن که می‌دانیم در نتیجه این تعویق زیان خواهیم دید.

برای توضیح بیشتر باید بگم اگر شما آگاهانه کاری رو به تاخیر بندازید یا با یک نگاه عارفانه به لذت بردن از لحظه حال رای بدید اهمال‌کاری نکردید. اهمال‌کاری دقیقا نوعی هوس محسوب می‌شه و شما با تعویق انداختن عامدانه کار به خودتون ضرر می‌زنید. در واقع مشکل از اینجا شروع می‌شه که اهمال‌کاری خودش رو در تمام ابعاد زندگی‌ نشون می‌ده و تبدیل به تجربه‌ی فشاری روزافزون می‌شه. احساسی که مدام به ما یادآوری می‌کنه که در نهایت باید با کاری که عقب می‌ا‌ندازیم روبه‌رو بشیم؛ ولی ما باز هم خواسته‌ها رو بر بایدها ترجیح می‌دیم.

اگر بخوام قسمت تعریف رو با یک تلنگر به پایان ببرم باید بگم بیاید باور کنیم که

اهمال‌کاری در واقع خودزنی‌ست که به تدریج از ارزشمندترین منبع جهان؛ زمان، می‌کاهد. (11.8 % )

چرا اهمال‌کاری می‌کنیم؟

به نظرم اشتباهه که فکر کنیم پدیده‌ای مثل اهمال‌کاری رو می‌شه تک عاملی بررسی کرد. برای همین سعی می‌کنم عوامل مختلفی که باعثش می‌شن رو بیان کنم، فقط اول از همه بگم که یکی از باور‌های غلط اینه که فکر کنیم اهمال‌کاری می‌کنیم چون تنبلیم و نمی‌تونیم زمانمون را به خوبی مدیریت کنیم. اهمال‌کاری مقوله‌ای پیچیده‌تره.

( و این که خواهشا یادتون باشه که همه‌ی این‌ها نوشته نشده تا ما با داشتن بهونه بخوایم کارامون رو عقب بندازیم. توی قسمت بعدی از راه‌حل‌ها هم می‌گم )

1- بسترهای ارتباطی موجود: خانواده، دوستان و جامعه

اولین عاملی که باید بهش اشاره کنم بسترهای ارتباطی موجوده. این بسترها در نگاه خرد، خانواده و حلقه اصلی دوستانه و در نگاه کلان، جامعه. باید قبول کنیم که ما الان در فضای مثبتی زندگی نمی‌کنیم. یه لحظه فضایی رو تجسم کنید که در اون هیچ اختلافی با خانواده وجود نداره، دوستانتون به شدت در انجام کارها از شما حمایت می‌کنن و جامعه از ایده‌های جدید شما استقبال می‌کنه. خب معلومه که این فضا ما رو ترغیب به انجام کار می‌کنه؛ اما اگر برآیندی از کل جامعه رو در نظر بگیریم، می‌شه گفت که ما الان در همچین فضایی زندگی نمی‌کنیم. صداهای بلند موجود در جامعه دارن بر طبل خشونت و ناامیدی می‌کوبن، ساختار حکومتی هرگونه تغییر رو پس می‌زنه، وضع اقتصادی روند مثبتی نداره، خانواده‌ها با شدت‌های مختلف تصمیم‎‌های خودشون رو مقابل تصمیم فرد می‌ذارن و دوستان به خاطر فضای تیره‌ی موجود از ایده‌های بزرگ هم حمایتی نمی‌کنن و شاید به سمت نگاهی به شدت متمرکز بر لحظه‌ی حال و به دور از برنامه‌ریزی بلند مدت برن. حضور در این فضا به طور کلی توانایی ذهن برای برنامه‌ریزی و شوق و ذوق برای انجام درست و به‌موقع کارها رو کم می‌کنه.

2- عدم توانایی در خودساماندهی

مستقیم سر توصیف موضوع بروم: اهمال‌کاری، نقصی پیچیده در خودساماندهیه یعنی این که ما مهارت مدیریت خودمون رو نداریم و نمی‌تونیم از پاداش‌های آنی بگذریم تا منافع بلند مدتی که دنبالشیم رو به دست بیاریم.

در واقع ما با هر بار اهمال‌کاری از ذهنمون شکست می‌خوریم و ذهنمون در بازی تسلط بر نفس پیروز می‌شه. من معمولا مسائل رو طوری برای خودم می‌گم که کمی بهم بربخوره تا شاید به خودم بیام اما بذارید کمی بیشتر توضیح بدم تا بدونید این مدیریت خیلی هم کار آسونی نیست. در واقع موضوع از اینجا شروع می‌شه که ما نمی‌تونیم راجع به تفکرمون، فکر کنیم و بفهمیم که چرا این جرقه‌ی لحظه‌ای پیش اومده و در نتیجه چون حتی نمی‌تونیم اتفاق افتاده تو ذهنمون رو مجسم کنیم جلوی این انگیزه‌های آنی ضعیف می‌شیم و نمی‌تونیم احساسات اون لحظه رو مدیریت کنیم.

پیشنهاد می‌دم این چند جمله رو از جان ری ( اقتصاددان اسکاتلندی قرن نوزدهم ) بخونید:

دورنمای خیرهای آتی که شاید در آینده به دستمان برسد در چنین لحظه‌ای ملال‌آور و مشکوک جلوه می‌کند و محتمل است آن را پست‌تر از آن چیزی بدانیم که نور پرتوان امروز بر آن می‌تابد و می‌بینیم که در کمال تر و تازگی در چنگ ماست. و اصلا نمی‌بینیم که فردا هم وسوسه‌ی به تعویق انداختن کار به همین شدت خواهد بود.

حالا بعد از دونستن این موضوع که ما تسلط کمی روی خودمون داریم فکر کنید مجبورید کاری که دوستش ندارید رو هم انجام بدید و ببینید ذهن در این لحظه چه بازی عجیبی رو به راه می‌ندازه:

فردی که تسلط کمی روی خودش دارد و دستخوش گرایش شدیدی برای پیروی از امیال آنی ست. وقتی با کاری ناخوشایند روبه‌رو می‌شوند، توفان کامل اهمال‌کاری رخ می‌دهد؛ اغلب اهمال‌کاران گرایشی به تباه کردن کوشش‌هایشان بروز می‌دهند، اما ممکن است از حالتی منفی ( کمال گرایی ) یا از حالتی مثبت ( لذت وسوسه ) به این نقطه برسند.

پل گراهام در مقاله‌ی خودش درباره اهمال‌کاری فعالیت‌هایی رو تعریف می‌کنه به اسم "پادویی" و معتقده پادویی فعالیتی محسوب می‌شه که ما رو از فعالیت اصلی خودمون دور می‌کنه و جمله‌ی قشنگی رو راجع به موضوع مطرح می‌کنه

پادویی‌‌ها آن قدر در کشتن پروژه‌های بزرگ موثرند که خیلی از افراد از آن دقیقا به همین منظور استفاده می‌کنند.

موضوع نهایی که به نظرم در مورد خودساماندهی مهمه اینه که معمولا انسان‌ها پس از فهمیدن اشتباهشون، از اون موضوع یاد می‌گیرن و به قول معروف مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید می‌ترسه ولی نکته‌ی جالب ماجرا اینجاست برای اهمال‌کارها به نظر می‌رسه این حلقه بازخورد کار نمی‌کنه و اهمال‌ کارها از عقب افتادن کارها و مشکلاتی که براشون پیش میاد درسی نمی‌گیرن. (22.7 % )

3- تنزیل هذلولی

اقتصاددان‌های رفتاری که در چند سال اخیر در حال نوبل بردن هستن روی این موضوع کار می‌کنن که چرا تمام تصمیم‌های یک انسان عاقلانه نیست. تنزیل هذلولی هم یکی از مفهوم‌هایی هست که برای توصیف یکی از همین رفتارها به وجود اومده. خلاصه این مفهوم یعنی که انسان‌ها وقتی قراره در مورد آینده تصمیم بگیرن ( یا حداقل اعلام کنن ) تصمیمات عقلایی مطرح می‌کنن ولی تصمیمات لحظه‌ای و کوتاه مدت خودشون رو کاملا بر اساس منافع کوتاه‌مدتشون می‌گیرن. به عنوان مثال پژوهش‌های متعددی نشون می‌ده که انسان‌ها معمولا بسته به طول زمان ترجیحاتی متناقض دارند. اگر از شما بپرسند هفته آینده میوه می‌خورید یا کیک، معمولا می‌گویید میوه. هفته بعد وقتی برشی از کیک و یک سیب به شما تعارف می‌شود طبق آمار به احتمال بیشتر کیک را انتخاب می‌کنید؛ یعنی به زبان دقیق‌تر وقتی برای آینده برنامه می‌ریزید فرشته درونتان به گزینه‌های پر خاصیت اشاره می‌کند ولی برای آن لحظه سراغ چیزهای خوشمزه و لذت بخش می‌روید.

فکر کنم حالا تمام روزهایی که گفتین از شنبه را درک کرده باشین! دقیقا از شنبه یعنی همین؛ شما آینده رو به جایی راحت تبدیل می‌کنید تا تمام چیزهایی را که در لحظه نمی‌خواید رو به آنجا بفرستید. این موضوع یه جورایی باعث پیش‌داوری لحظه‌ی حال هم می‌شه. در واقع این موضوع نشون می‌ده ما نمی‌تونیم درک کنیم که خواسته‌‌هامون در طول زمان تغییر می‌کنه و چیزی که الان می‌خوایم همون‌چیزی نیست که بعدا هم بخوایمش. به خاطر همین پیش داوری لحظه حال هم هست که برای سال‌های متمادی همان برنامه‎ی همیشگی که اول سال برای خودمون می‌نویسیم رو تکرار و هر بار هم می‌گیم این بار واقعا جدیم و شروع به نوشتن همچین لیستی می‌کنیم:

- ورزش، کم کردن وزن و شکم شش تکه

- ترک سیگار

- تکمیل زبان انگلیسی و شروع زبان فرانسه ( یا اسپانیایی )

- یادگیری نرم‌افزار ( های مربوط به رشته )

- فهرست بلندبالای کتاب

- فیلم‌های تاریخ سینما یا کارگردان

4- خویشتن متفرق

فردی که برنامه می‌ریزد و فردی که در اجرای برنامه ناکام می‌ماند واقعا عین هم نیستند، بلکه اجرای متفاوتی از آن چیزی هستند که توماس شلینگ ( استاد نظریه بازی‌ها ) خویشتن متفرق می‌خواند. به بیان دیگه یک فرد خودش رو در قالب یک خویشتن متحد نمی‌فهمه، بلکه موجودات متفاوتی می‌بینه که در حال کشمکش و رقابت و چونه زنین.

فکر کنم همین چند جمله‌ی یان مک ایون کل موضوع رو بگه و دیگه احتیاج نباشه من حرف بیشتری در موردش بزنم:

در لحظه‌های تصمیم‌گیری مهم، ذهن را می‌شود یک پارلمان یا یک اتاق رایزنی دانست. فراکسیون‌های مختلف مشغول نزاع‌اند. منافع کوتاه مدت و بلند مدت همدیگر را لعن و نفرین می‌کنندو نه تنها هیجانات مطرح و مورد مخالفت واقع می‌شوند که برخی پیشنهادها فقط برای تحت الشعاع قرار دادن پیشنهادهای دیگر پیش کشیده می‌شوند. جلسات ممکن است به بیراهه بروند یا به آشوب کشیده شوند.

5- پروژه‌های بزرگ

پل گراهام که واقعا وبلاگش برای همه‌ی افرادی که در زمینه استارتاپ‌ها کار می‌کنن باید نقش معدن طلا رو داشته باشه وقتی راجع به اهمال‌کاری حرف می‌زنه موضوعی رو مطرح می‌کنه که به نظرم بعضی از اهمال‌کاری‌های ما به اون برمی‌گرده: وقتی با پروژه‌ای بزرگ روبه‌رو می‌شیم.

اما چرا؟ خود آقای گراهام سه دلیل رو براش مطرح می‌کنه:

1- ترس از اتلاف وقت: اولین موضوع اینه که پروژه‌های بزرگ معلوم نیست چه زمانی به نتیجه می‌رسن و اصلا به نتیجه می‌رسن یا نه و این موضوع باعث می‌شه که شما از این موضوع بترسید و هی با خودتون فکر و خیال کنید که نکنه وقتم رو از دست بدم و وارد مقایسه‌ای بشین که اگر این کار رو نکنم و توی همین بازه زمانی اون یکی کار کم ریسک رو انجام بدیم چی؟ بهتر نیست؟ و اینجوری پروژه بزرگ و اصلیتون رو به عقب می‌فرستین.

2- نگرفتن پاداش: اگر بتونید از پس هیولای ترس از زمان بر بیاید، حالا نوبت به هیولای پاداش می‌رسه و شما باید با این تفکر مواجه بشین که برای این کار چه پاداشی بهم می‌رسه؟ آیا اصلا اطرافیان ( در نگاه خرد )، بازار ( در صورتی که کاری تجاری باشد )، جامعه دانشگاهی ( اگر پژوهش است ) و در یک کلام جامعه متوجه کار من می‌شود؟ آیا درآمدی از آن به دست خواهم آورد؟ آیا معروف و مشهور می‌شوم؟ آیا اثرگذاریم پایدار می‌ماند؟ و احتمالا موضوعی که پیش میاد شک به کار و باز عقب انداختن پروژه می‌شه.

3- وحشتناک بودن پروژه: اگر از دو هیولای قبلی گذشته باشید حالا با خود پروژه روبه‌رو می‌شوید و در یک کلام باید گفت پروژه‌های بزرگ و پیچیدگی آن‌ها وحشتناکند. بذارید پایان‌نامه خودم رو مثال بزنم. من در پایان‌نامه خودم باید عوامل موثر درونی بر پایداری استارتاپ‌ها رو به دست بیارم. برای این کار چندین کتاب راجع به ساختار سازمانی، فرآیند کنترل پروژه، مدل‌های برنامه‌ریزی استراتژیک، مدل‌های مفهومی رشد استارتاپ‌ها، نمونه‌های موفق و شکست خورده موجود داخلی و خارجی و کلی هم وبینار و ویدیو و مصاحبه دیدم تا بتونم شروع کنم؛ اما تنها اتفاقی که برام افتاده این سوال بوده که بقیه چجوری توی 2 ماه پایان نامه می‌دن؟ به واقع دسته‌بندی این مدل‌ها، کنار هم قرار دادن، به دست آوردن متغیر خودش انقدر پیچیده شده که مصاحبه با صاحبان کسب و کار رو بذاریم کنار فعلا. در نهایت باید بگم هر چه مسئله بزرگ‌تر باشه مجبور کردن خودمون برای کار کردن روی اون موضوع سخت‌تر هم می‌شه. ( 35.7 %)

6- فهم مفهوم زمان

مورد دیگه‌ای که زمینه‌ساز اهمال‌کاری می‌شه اینه که ذهن ما نمی‌تونه مفهوم زمان رو به طور دقیقی درک کنه. مثلا من اگر بگم که از اول سال 97 نزدیک به 144 روز گذشته شما هیچ حسی پیدا نمی‌کنید. اما اگر بگم شما در یک دقیقه دست کم می‌تونید 200 واژه رو بخونید و یک کتاب 200 صفحه‌ای تقریبا 70 هزار واژه داره یعنی اگر از اول سال تا الان فقط روزی 15 دقیقه کتاب خونده بودید تا الان تونسته بودید 6 کتاب 200 صفحه‌ای بخونید. بیش از ماهی 1 کتاب.

فکر کنم حالا زمان براتون معنا پیدا می‌کنه. به نظرم این که ما نمی‌تونیم زمان رو لمس کنیم باعث می‌شه نفهمیم یعنی چقدر زمان داریم؛ مثل وقتی که بهمون می‌گن 750 گرم سیب. تا وقتی که توی اون یکی دستمون یک وزنه با وزن مشخص نداشته باشیم هیچ فهمی از این که این چیزی که الان دستمونه چقدر وزن داره نداریم.

موضوع اونجایی سخت‌تر می‌شه که با کارهایی روبه‌روییم که زمان مشخص پایان ندارن. باز از خودم مثال بزنم. وقتی قرار شد کنکور ارشد بدم من که به هیچ وجه درسخون نبودم به خوبی تونستم تمام برنامه‌هام رو برای کنکور تنظیم کنم چون از اولش می‌دونستم تمام اتفاق‌ها قراره در یک روز و ساعت مشخص و نه حتی 1 دقیقه قبل و بعد بیفته و حتی می‌دونستم کل تلاش‌های انجام شده من در زمانی نزدیک به 3 ساعت و با تعداد سوال مشخص قراره سنجیده بشه. مثال دیگه‌ش برنامه‌ی آماده‌سازی یک قهرمان برای المپیکه یا حتی لیگ‌های فوتبال. تمام ضرب‌الاجل‌ها از پیش تعیین شده و تو هیچ تخطی نمی‌تونی ازشون داشته باشی؛ ولی زندگی عادی این شکلی نیست ما خیلی از کارهای زندگیمون هیچ ضرب‌الاجلی ندارن و ما هم به سمتشون نمی‌ریم چون هم نمی‌دونیم چقدر زمان می‌خوان و هم نمی‌دونیم کی پاداش کارهامون رو می‌گیریم.

موضوع دیگه‌ای هم که وجود داره اینه که ما معمولا مدت زمان لازم برای انجام یک فعالیت رو دست کم می‌‎گیریم. حالا یا هیچ‌وقت واقعا نفهمیدیم تکمیل یک پروژه مشابه چقدر وقت گرفته و خب خیلی وقت‌ها هم موقع برنامه‌ریزی، سناریوهای بی مشکل که هیچ اتفاق بد و خارج از پیش‌بینی ما توش نمی‌افته رو لحاظ کردیم و خب این ناتوانی برای زمان‌بندی باعث می‌شه که اون فعالیت رو شروع کنیم و چون طبق برنامه‌ریزیمون پیش نرفته وسط کار ولش کنیم.

7- نگاه به خویشتن همچون بیگانه

این مورد کمی نگاه عصب‌شناسی به خودش می‌گیره. مورد عجیب و جالبی که می‌تونه باعث شه خیلی از کارهایی که انجام نمی‌دیم رو درک کنیم. دانشمندان عصب‌شناسی آزمایشی رو ترتیب دادن و در اون پالس‌های مغزی ما رو وقتی راجع به زمان حال خودمون و همینطور خودمون در زمان آینده حرف می‌زنیم رو ثبت کردن. مورد عجیب این آزمایش اینجاست که ما به خود آیندمون مثل یک بیگانه نگاه می‌کنیم. اگرچه ما به طرز گریزناپذیری در سرنوشت آینده‌ی خودمون شریکیم، اما این فرد برای ذهن ما ناشناخته است. به زبان ساده‌تر پالس‌های مغزی ثبت شده ما وقتی در مورد آینده خودمون حرف می‌زنیم از همون ناحیه‌ای در مغز فرستاده می‌شه که وقتی راجع به دیگران حرف می‌زنیم استفاده می‌شه.

8- کمال‌طلبی منفی

این مورد رو با یک داستان شروع می‌کنم. نقل شده که معماری در شیراز بوده که طرحی رو برای یک مسجد کشیده که تا به حال هیچ‌کسی حتی چیزی شبیه به اون رو ندیده بوده. پادشاهان به دنبال اجرای طرح بودن و بسیاری از درباریون به دنبال دزدیدنش. معمار برای تصمیم این که طرحش رو به چه کسی بسپاره خودش رو در اتاقی حبس می‌کنه و ساعت‌ها طرحش رو نگاه می‌کنه و در نهایت آتیشش می‌زنه. اهمال‌کارهایی که دچار کمال‌طلبی منفی شدن مثل همین معمار شیرازی، مبتلا به تصویر کامل چیزی می‌شن که هنوز متولد نشده؛ اون‌ها مسحور طراوت و تازگی ایده‌هاشون می‌شن و به تماشای چیزی می‌شینن که گذر ایام تباهش نکرده.

چون این موضوع در مورد خودم هم وجود داره بذارید مفصل توضیحش بدم.

اولین مفهومی که باید به نظرم راجع بهش بگم اینه که کمال‌طلبی به عنوان یک خصیصه اصلا بد نیست، اتفاقا همون نیروییه که ما رو هل می‌ده تا سعی کنیم به دستاوردهای بیشتری برسیم و خب دنیای بهتری برای خودمون و جهانمون خلق کنیم. کمال‌طلبی اونجایی شروع به لطمه زدن می‌کنه که تبدیل به کمال‌طلبی منفی می‌شه؛ یعنی تفکری که ما به جای شوق رسیدن به دستاوردها، ترس از نرسیدن داشته باشیم و به جای لذت از داشته‌ها و سعی برای رسیدن به قله‌های بلندتر همواره ناراحت از نداشته‌هامون باشیم.

کمال‌طلب منفی به خاطر ترس از نرسیدن و چون نمی‌خواد ریسک ناکامی را بپذیره، ترجیح می‌ده شرایط رو جوری جلو ببره که موفقیت ناممکن بشه و بعد بی‌عملی خودش رو با این جمله که این شرایط قابل درست شدن نیست توجیه کنه.

این مدل کمال‌طلبی خودش رو در تصمیم‌های دیگه‌ای هم نشون می‌ده.

یکی از اون لحظه‌های تصمیم‌گیری وقتی بروز پیدا می‌کنه که فرد تفاوت زمین بازی ذهنی و شرایط واقعی رو حس می‌کنه؛ مثلا یک فرد توانایی بالایی در خودش برای مدیریت یک تیم رو می‌بینه ( و شاید هم واقعا این توانایی رو داشته باشه ) ولی وضعیت واقعی خودش رو یک کارمند پاره‌وقت می‌بینه یا خودش رو دارای ایده‌هایی می‌بینه که در صورت پیاده‌سازی می‌تونن درآمد بسیار بالایی رو براش ایجاد کنن اما شرایط واقعیش اینه که دنبال شغل دومی برای پرداخت اجاره خونه‌ست. این فضا باعث می‌شه کم کم افراد بی‌عملی رو به شرایطی که پله‌پله آینده خودشون رو بسازن ترجیح بدن.

نقطه دیگه‌ای که یک کمال‌طلب منفی به اهمال‌کاری می‌رسه اینجاست که با خودش فکر می‌کنه کارهای زیادی مونده که انجام بده و استدلال می‌کنه هیچ یک از این کارها به تنهایی ارزش نداره و دوباره دور باطل بی‌عملی رو برای خودش تولید می‌کنه. درواقع باید پذیرفت که کمال‌طلب منفی در بعضی موارد اعتماد به نفس لازم برای انجام دادن کارها را ندارد.

در یک کلام اهمال‌کاری ترکیبی از ضعف، جاه‌طلبی و تعارض درونی ‌ست. (49.8 % )

چه باید کرد؟

متاسفانه بذارید این بخش رو با این جمله شروع کنم: هیچ معجزه‌ای در کار نیست.

اگر فکر می‌کنید که اهمال‌کاری رو می‌شه با یک سری تکنیک و چند تمرین روزانه از بین برد باید بگم متاسفانه اشتباه کردید. اهمال‌کاری مثل خیلی از مشکلات ذهنی راهی جز شناخت، یادآوری در لحظه وقوع، تحلیل شرایط و تلاشی مستمر برای تغییر اوضاع نداره. شما روزها با این حس درگیر خواهید بود و فکر نکنید هیچ وقت قراره دست از سر شما برداره. شاید بهترین توصیف از این شرایط را ساموئل جانسون داشته که گفته:

این بی‌خردی‌ست که به خود اجازه دهیم کاری را عقب بیندازیم که می‌دانیم در نهایت ناگزیر از انجامش هستیم. اهمال‌کاری یکی از نقاط ضعفی است که با وجود تعلیمات معلمان اخلاق و مخالفت با عقل سلیم، همچنان کم و بیش در ذهن همه وجود دارد. حتی آن‌هایی که به استوارترین شکل در مقابل این بی‌خردی می‌ایستند؛ اگر آن را فجیع‌ترین امیالشان ندانند، لجوج‌ترین امیالشان خواهند دانست. میلی که مدام حملاتش را از سر می‌گیرد و حتی اگر اغلب از میدان به در شود، هیچ‌گاه از بین نمی‌رود.

ولی بیاید شروع کنیم و به نظرم برای این که کمی التیام پیدا کنیم قبل از شروع راه‌حل‌ها این جمله از پل گراهام یادمون باشه:

هر نصیحتی درباره‌ی اهمال‌کاری که تمرکزش بر اتمام و خط زدن موارد در فهرست وظایف شماست نه تنها ناقص بلکه قطعا گمراه‌کننده است!

در نهایت این رو بگم که من هشت عامل برای به وجود اومدن اهمال کاری گفتم و حالا می‌خوام هشت راه‌حل براش بگم.

1- به حداقل رساندن اثرات منفی محیطی

احتمالا خیلی از شما اسم هرم نیازهای مازلو رو شنیدید. هرمی که سلسله مراتب نیازهای یک انسان درش نوشته شده. شخصی به اسم کلایتون آلدرفر نقدی رو به مازلو وارد کرد و گفت مازلو نیازها رو درست شناسایی کرده، اما دلیل محکمی بر این که واقعا این‌ها بر اساس یک سلسله مراتب باشن نداریم و به جای اون نظریه‌ای رو داد که نیازهای یک آدم رو در این سه حرف خلاصه کرد: ERG که مخفف سه کلمه انگلیسی بودن: Existence, Relatedness, Growth همه‌ی این‌ها رو گفتم که تاکید کنم، درسته که ما نیازهامون سلسه مراتبی نیست و می‌شه بعضی از نیازها رو کنار گذاشت اما ما به ارتباط برای ادامه دادن زندگی نیاز داریم و اگر هر راهکاری مبنی بر فاصله‌ گرفتن از جامعه رو انتخاب کنیم در بلند مدت شکست می‌خوریم. با این وجود به نظرم دو موضوع رو در نظر بگیرید. اولیش اینه که سعی کنید جمعی رو برای خودتون بسازید که به جای نقد شما و دست کم گرفتنتون سعی کنه شما رو به جلو هل بده. می‌دونم کار سختیه اما قطعا ارزش زمان گذاشتن رو داره. من خوشحالم که دوستانی مثل امیر و نوید دارم که این کار رو برام می‌کنن یا با جایی مثل باشگاه کتابخوانی ازتا آشنا شدم که فضایی رو برای بروز و حضور من و امثال من ایجاد کرده؛ به نظرم شما هم می‌تونید همچین جمع‌هایی رو برای خودتون بسازید. نکته‌ی دومی که می‌خوام بگم اینه که من توی عوامل به وجود آورنده از خانواده و دوستان و جامعه‌ای گفتم که فضایی مثبت نداره و این فضا روی ما اثر منفی می‌ذاره. حقیقتا برای این موضوع راه حلی کاملا مشخص ندارم. راه‌حل پایداری که باعث قطع ارتباط نشه و از اون‌طرف هم فضایی مثبت ایجاد کنه. تنها راهکارم تمرین برای کم کردن اثر این فضای منفیه و اون هم پیشنهاد هم چیزی نیست جز خوندن کتاب چهار میثاق ( خِرَد سرخپوستان تولتِک )

چهار میثاق، کتابی است که خِرَد سرخپوستان تولتِک را به زبانی ساده توضیح می‌ده. در این کتاب از قوانین شخصی، قضاوت‌های درونی و خشونت‌هایی که نسبت به خودمون نشان می‌دیم، صحبت می‌شه و چهار پیشنهاد (میثاق) برای بهبود کیفیت زندگی ارائه‌شده.

در ایران این کتاب توسط دل‌آرا قهرمان ترجمه‌شده و در مقدمه، چهار میثاق را این‌گونه معرفی شده:

این کتاب حاصل تجربیات و اندیشه‌های مردی است از تبار سرخپوستان آمریکای مرکزی، که باورهای بنیادی تولتک‌ها را به زبانی ساده با مثال‌های قابل‌فهم و طبقه‌بندی بسیار مفید و مؤثر به نسل‌های جدید ارمغان کرده، با این امید که رؤیای سیارۀ زمین را تغییر دهند. همان‌طور که از نام کتاب پیداست، این کتاب به چهار قسمت اصلی تقسیم می‌شود و تمام سعی کتاب بر آن است که شما یاد بگیرید چگونه سیاهی اطرافتان را به خود نگیرید و از آن مهم‌تر چگونه سیاهی به محیط خود ندهید. این رو هم اضافه کنم، شما می‌تونید مدل فکری این کتاب رو متوجه بشید و سعی کنید در عمل اون رو انجام بدید و لزومی نداره حتما موافق نوع اندیشه سرخ پوست‌ها باشین، همونجوری که من نیستم.

( برای تهیه نسخه چاپی از این لینک و برای تهیه نسخه صوتی از این لینک استفاده کنید )

2- شناخت لحظه تصمیم

دومین موردی که فکر می‌کنم باید بهش پرداخته بشه اینه که ما لحظه‌ی تصمیم‌گیریمون که باعث می‌شه کارهامون رو عقب بندازیم بیشتر بشناسیم. در واقع در مورد تفکرمون، فکر کنیم و سعی کنیم نقشه‌ای برای زمانی که وسوسه می‌شیم داشته باشیم. حقیقتش رو بگم باید ببینیم چجوری می‌شه خودمون رو گول بزنیم، چون این دقیقا همون کاریه که ذهنمون داره با ما می‌کنه. به نظرم هر کسی یک کاری رو داره که برای خودش مثال بزنه، اما من دقیقا می‌خوام پایان‌نامه رو برای شما مثال بزنم؛ ولی شما هم همین فرایند رو راجع به یه کاری که عقب می‌ندازین طی کنین.

صبح پامی‌شم و بعد از دست و صورت شستن و خوردن صبونه، تقویم رو نگاه می‌کنم. می‌بینم امروز 20 مرداد ماهه و من 40 روز برای دفاع از پایان نامه وقت دارم. اولین حسی که پیدا می‌کنم یک استرس شدیده و این فکر که صدرا مگه امکان داره که بتونی توی 40 روز این کار رو تموم کنی؟ این فکر داره تو ذهنم می‌چرخه که یادم ‌میاد هماهنگی جلسات بورسیران و ارائه به سرمایه‌گذار هم‌یاد هم مونده و باز استرسم بیشتر می‌شه. اون هیولای کمال‌طلبیم شروع می‌کنه به خوندن این روضه که یقینا این کار هیچ خروجی نداره و این که حداقل تلاشت رو متوقف کنی بهتر از اینه که حتی یک جمله بخوای بنویسی و من توی این لحظه کمیسیون رفتن و حرف‌های خانواده رو دوره می‌کنم. سعی می‌کنم خودم رو جمع و جور کنم و بگم نه من می‌تونم، که یک دفعه هیولای پروژه‌های بزرگ به سراغم میان و می‌گن می‌دونی چند تا المان داره این تحقیق؟ می‌دونی تنظیم وقت مصاحبه با مدیرای علی‌بابا، اسنپ، دیجی‌کالا، تپ‌سی و... چقدر سخته؟ فکر کردی می‌تونی به همه‌ی اینا برسی و تازه تحلیل محتوا هم بکنی و بتونی یک مدل جدید از تاثیر استراتژی بر ساختار در بیاری؟ و خب حالا خویشتن متفرقم میاد بیرون و یکی از این خویشتن‌ها برای این که استرسم رو از بین ببره می‌گه می‌خوای بری توییتر؟ اینستاگرام یا تلگرام؟ و طنز ماجرا اینجاست که من احتمالا چند دقیقه‌ای برای رهایی از استرس این کار رو می‌کنم و باز یادم میاد که صدرا! 31 شهریورم می‌رسه‌ها! و بعد دوباره استرسم شروع می‌شه و این بار احتمال داره بزنم از خونه بیرون، خودم رو با گزارشی برای یکی از مشتری‌ها سرگرم کنم، کتابی که قراره ترجمه بشه رو چند خطی ترجمه کنم یا اون یکی کتابی که دارم می‌نویسم رو طرحش رو بررسی کنم و حتی برم زیر پتو و سعی کنم به زور بخوابم.

فعلا همین. به نظرم همین که بتونیم بشناسیم چجوری داریم خودمون رو فریب می‌دیم و مراحلش رو برای خودمون بنویسیم یا فرآیندش رو ترسیم کنیم، می‌تونیم کم‌کم راه‌حلی براش پیدا کنیم. درواقع شناخت مشکل خودش یکی از اولین قدم‌های حل مشکله.

یک ویدیو تد بسیار خوب هست در مورد چگونگی کنار گذاشتن عادت‌های بد که در اون راجع به نحوه فکر کردن هم توضیحات خوبی می‌ده که می‌تونید اینجا ببینیدش. (67.5 % )

3- ارجحیت زمان حال به آینده

بعد از بررسی محیط و سعی به شناختن فرآیند تصمیم، حالا می‌خوام راجع به دونه دونه‌شون حرف بزنم تا بتونید این دفعه که دارید تصمیم می‌گیرید، با این استدلال‌ها چند دقیقه‌ای ذهنتون رو متوقف کنید تا خود منطقیتون زورش زیاد بشه. حالا بریم سراغ بررسی! یکی از کارهایی که ذهنمون انجام می‌ده تا خیال ما رو راحت کنه و کار رو عقب بندازه اینه که به صورت ناخودآگاه به ما بگه ما در آینده توانایی بیشتری برای انجام کارها داریم یا در آینده شرایط بهتری برای انجام کارها به وجود میاد. اما بیاین واقع‌بین باشیم. واقعا چندبار وقتی آینده، تبدیل به زمان حال شده ما شرایط بهتری برای انجام کارها داشتیم؟ یا شرایط بیرونی بهتر برای انجام کارها وجود داشته؟ در واقع باید باور کنیم که نسخه‌ی آینده خودمون و شرایطمون اصلا قابل اعتماد نیستن. یا اگر بخوام کمی ادبی‌تر مطرحش کنم باید بگم که:

شما باید دریابید که نسخه‌ای از شما وجود دارد که حالا نشسته و این متن را می‌خواند، اما نسخه‌ای هم از شما وجود دارد که زمانی در آینده تحت تاثیر افکار و امیال دیگری قرار خواهد گرفت. نسخه‌ای متفاوت که در آن تخته‌رنگ متفاوتی از مغز برای ترسیم واقعیت در دسترس قرار می‌گیرد. موضوع این است که بپذیرید کسی که با پیامد این انتخاب‌ها روبه‌رو خواهد شد نسخه حال شما نیست، بلکه نسخه آینده‌تان است و قابل اعتماد نیست! نسخه حالتان باید نسخه آینده‌تان را فریب دهد تا کاری کند که برای هر دو طرف خوب است. نسخه حالتان کاری ‌کند که نسخه آینده‌تان نتواند کار را خراب کند.

4- اراده گسترده

بذارید از تعریفش شروع کنم. اراده‌ی گسترده یعنی استفاده از ابزارها و تکنیک‌های بیرونی برای کمک به بخشی از خویشتن که مایل به انجام کار است. به زبان ساده‌تر یعنی ما خودخواسته خودمون رو از یک سری آزادی‌ها محروم کنیم تا اون قسمت از مغز که می‌خواد کارها رو پیش ببره زورش به اون فرشته‌ای که کارها رو عقب می‌ندازه برسه.

بذارید چندتا مثال بزنم از کارهایی که خودم انجام دادم.

اولین کاری که انجام دادم، نصب یک اپلیکیشن بود به اسم Off Time و با استفاده از اون میزان زمانی رو که پای گوشی بودم، ثبت کردم. چیزی حدود 6 ساعت و این یعنی فاجعه. بذارید با یک مثال بگم یعنی چی. فرض کنیم من نزدیک به 7 ساعت در شبانه‌روز می‌خوابم، کل کارهای لازم دیگه مثل دوش گرفتن، دست‌شویی رفتن، غذا خوردن هم نزدیک به 3 ساعت در شبانه‌روز باشه و 2 ساعت هم در رفت و آمد باشم، پس من 12 ساعت در روز وقت دارم. حالا که این عدد رو دارید بیاید روزهای هفته رو بنویسیم و میزان وقتی که فعالیت‌هامون می‌گیرن رو رنگ کنیم. خب من شنبه تا جمعه رو از ساعت 6 بعد از ظهر تا 6 صبح رو به جای اون 12 ساعتی که جمع زدیم رنگ می‌کنم. حالا شنبه، یک شنبه، دو‌شنبه و نصف سه‌شنبه رو هم باید رنگ کنم و روی همش بنویسم: موباااایل!!! یعنی انگار من 3 روز زندگیم اینجوریه که پاشم از جام، گوشیم دستم باشه و برگردم به تخت و بخوابم. تباهی مطلق.

بعد از فهمیدن این موضوع برای خودم این هدف رو گذاشتم که استفاده‌م رو به 4 ساعت استفاده در طول شبانه‌روز برسونم، شب‌ها گوشی رو به اتاق نبرم و صبح‌ها اولین کارم چک کردن تمام شبکه‌های اجتماعی و اخبار نباشه و بعد استفاده‌ی اصلی رو از OffTime انجام دادم. شما با استفاده از این اپ می‌تونید دسترسیتون به اپ‌ها رو ببندید. یعنی چی؟ یعنی من گفتم به جز اسپاتیفای، تماس، تقویم و ماشین حساب روی هر اپی کلیک کردم باز نشه و پیام بده که برو سر کارت. چه مدت زمانی؟ 45 دقیقه و بعد از اون 1 ربع وقت دارم پای گوشی باشم و باید برگردم سر کارم. این کار رو باید 6 بار در روز انجام بدم. کار بعدی، پاک کردن تلگرام از روی لپ‌تاپ و توییتر از روی گوشی بود چون واقعا عین یک گرداب شما رو توی خودشون می‌بره. کار بعدی جدا کردن کانال‌های تلگرامیت و منتقل کردنشون به یه اکانت دیگه بود که پشت سر هم نخوام اخبار چک کنم یا با دیدن کلمه فوری و موارد مشابه یه کانال رو باز کنم.

امیر هم اینجا یک متن بسیار خوب داره که پیشنهاد می‌دم بخونید ( البته من اینستاگرامم رو پاک نکردم )

چرا حساب اینستاگرام را غیرفعال کردم و چرا این کار باعث پیشرفت در کار می‌شود؟

واقعیت رو بگم آیا با این کارا تونستم به همه‌ی کارام برسم؟ نه! اما آیا بهتر شدم؟ بله! شاید بگید این مسخره بازیا چیه صدرا؟ آدم اگر بخواد اراده می‌کنه و انجام می‌ده و من باید بتون بگم که نه! من آدم کم اراده‌ای نبودم. من اراده کردم درس بخونم و تونستم 1 کنکور شم. من اراده کردم که سیگار نکشم و الان نزدیک به 6 ماهه که نکشیدم ولی هیچ کدوم از این‌ها دلیل نمی‌شه که فکر کنید نباید از ابزارهای بیرونی استفاده کنید یا استفاده از اون‌ها کسر شأن شماست. مساله اصلی نتیجه‌ گرفتن شما از این ابزارهاست تا بتونید به هدف‌هاتون برسید. پس جای این که با خوتون لج کنید یا خودتون رو گول بزنید، سعی کنید از این ابزارها استفاده کنید.

5- آیا در حال انجام مهم‌ترین کار عمر خود هستید؟

موضوع بعدی فکر به همین سوالیه که توی عنوان مقاله اومده. به نظرم درسته پروژه‌های بزرگ ترسناکن، اما به همون میزان هم اگر پروژه‌ای باشن که دوسشون داریم و فکر کنیم که این پروژه مهم‌ترین کاریه که باید توی عمرمون بکنیم ( حداقل در بازه فعلی ) باعث می‌شه اشتیاق انجام کار رو پیدا کنیم. در واقع شما باید پروژه‌های جاه‌طلبانه‌ای که از آن لذت می‌برید رو پیدا کنید برای این که بدونید آیا واقعا در حال انجامش هستین یا نه باید به این سه سوال جواب بدید

  • مهم‌ترین مسئله‌ها در رشته ( حوزه مورد علاقه ) شما کدام‌اند؟
  • آیا دارید روی یکی از آن‌ها کار می‌کنید؟
  • چرا نه؟

اگر بخوام کمی روراست‌تر باشم باید بگم پادویی رو رها کنید: افرادی با ملایم‌ترین روحیه نیز اگر بخواهند کاری واقعی انجام دهند همگی میزان مشخصی از سنگدلی به خرج می‌دهند. اگر می‌خواهید روی چیزهای بزرگ کار کنید باید روی چیزهای کوچکی کار کنید که امکان رشد کردن و تبدیل شدن به چیزهای بزرگ را داشته باشند یا پی در پی روی چیزهایی بزرگتر از قبل کار کنید یا بار روحی آن را با همکاران تقسیم کنید و یادتون باشه که دو چیز لازمه کار واقعی‌ست: برهه زمانی بزرگ و روحیه مناسب.

سوالی که امکان داره اینجا براتون پیش بیاد اینه که چجوری کارهای مهمی که باید انجام بدم رو دسته‌بندی کنم و من باید بگم از ماتریس آیزنهاور کمک بگیرید. ماتریسی که به رئیس‌جمهور آمریکا توی جنگ جهانی دوم برای مرتب‌سازی کارهاش کمک کرده. توی این ماتریس کارهاتون رو به 4 دسته تقسیم می‌کنید و بعد شروع به انجامش می‌کنید.

آیزنهاور در آن زمان متوجه این نکته‌ی مهم شده بود که مدیریت زمانیِ صحیح، نه فقط به معنی انجام دادن همه‌ی کارهاست، بلکه به معنی انجام دادن مؤثر کارهاست. به عبارت دیگر، باید قسمتی از وقت‌مان را به تکمیل کردن کارهای مهم اختصاص بدهیم، نه اینکه همه‌اش را صرف انجام دادن کارهای فوری بکنیم. برای این کار، و برای کم کردن استرس و نگرانی از برنامه‌ی زمانبندی فشرده، باید فرق بین این دو واژه را بدانیم:

مهم: کارهایی که انجام دادنشان باعث می‌شود به اهدافی که در سر داریم برسیم، چه اهداف شخصی و چه حرفه‌ای.

فوری: کارهایی که نیازمند واکنش سریع هستند و انجام دادنشان معمولا باعث می‌شود، شخص دیگری را به هدفش برسانیم. این کارها اغلب شامل آنهایی است که هم ما رویشان تمرکز می‌کنیم و هم خودشان توجه ما را می‌طلبند، زیرا اگر سریع انجامشان ندهیم، باید به زودی با عواقبشان سر و کله بزنیم.

موضوع نهایی که فکر می‌کنم باید راجع بهش حرف بزنم قرارگیری کوتاه مدت و انجام کار در بسته‌های کوچیکه. مثلا به بسته‎‌های 10 دقیقه‌ای برای شروع یک پروژه که بارها اون رو به عقب انداختید فکر کنید و به خودتون بگید توی این زمان یا مثلا تا ساعت 2، چهارصد کلمه بنویسم. چون ما راجع به این پروژه‌ها به ذهنمون تلقین کردیم که انجامشون بسیار طاقت‌فرساست؛ پس برای شکوندنش لازم داریم که خودمون رو باهاش مواجه کنیم. اما می‌شه برای این که تبدیل به یک جنگ ذهنی نشه زمان کاملا مشخصی براش بذاریم. یه تایمر ده دقیقه‌ای برای شروع تا ببینیم واقعا هم زهر هلاهلی که فکر می‌کردیم نبوده.

پیشنهاد می‌کنم این ویدیو تد رو از آدام گرنت ببینید تا راجع به افرادی که بهشون می‌گه Orginal Thinker بیشتر بدونید و ببینید اون‌ها چجوری پروژه‌های بزرگشون رو شروع کردن (85.2 % )

6- ضرب‌الاجل‌های تحمیلی

در قسمت مشکلات راجع به این که ما خیلی زمان رو نمی‌فهمیم حرف زدم و بعد هم راجع به این که ما باید سعی کنیم ذهنمون رو فریب بدیم، چون اون هم داره همین کار رو با ما می‌کنه. حالا می‌خوام از دو کاری بگم که می‌تونه برای رسیدن به کارهامون کمکمون کنه.

مورد اول ضرب‌الاجل‌هاییه که خودمون برای خودمون قرار می‌دیم، درسته به اندازه‌ی این که هر روز مدیرتون بهتون زنگ بزنه کارآمد نیست، ولی می‌شه کارآمدش کرد. چجوری؟ با یک سیستم اعلام و جریمه و صد البته پاداش. مثالش می‌شه جنبش چله که میثم زرگرپور توی توییتر راهش انداخت. خلاصه‌ش این بود که برای هر 40 روز یک هدف گذاشته می‌شد و اعلام رسمی می‌شد و در صورتی که هر روز انجام نمی‌شد جریمه‌ش پرداخت مبلغی پول برای یک خیریه بود. می‌دونم به راحتی می‌تونید همین رو هم بیخیال بشید اما به نظرم اعلام رسمیش و بعد انجام ندادنش بار خوبی برای ذهنتون نداره. به خصوص اگر خیلی‌ها بدونن و انجام دادن یا ندادنش رو پیگیری کنن و به خصوص اگر ازتون بخوان که ثابت کنید که انجامش دادید یا نه!

موضوع دیگه‌ای که باید لحاظش کرد، پاداش به انجام زودتر کارهاست. به همون میزانی که انجام ندادنش جریمه داره در پایان اون مدت اگر تونستید زودتر یا بهتر انجامش بدید به خودتون جایزه بدید. شما که فکر می‌کردید امکان داره اون هزینه رو از دست بدید، حالا ازش اینجوری استفاده کنید.

راه حل دیگه‌ای که داریم و نوید اون رو بهم پیشنهاد داد اینه که برای انجام پروژه‌ها از یک سیستم ستاره‌دهی استفاده کنیم. شبیه Angry Birds اگر بازی کرده باشید. شما می‌تونید یک مرحله رو رد کنید ولی همه‌ی ستاره‌ها رو نگرفته باشید و خب چی از این بهتر که یه کاری تموم شه بریم مرحله بعد. کاری که باید انجام بدید اینه که پروژه رو به هدف‌های چند روزه یا چند ساعته تبدیل کنید و تعیین کنید چه زمانی کار فقط انجام شده، چه زمانی خوب انجام شده و چه زمانی عالی انجام شده.

یعنی من قبول کنم که پایان‌نامه رو وقتی استاد می‌گه این حجم کار مال دکتراست و نه ارشد، بگم صدرا اون چیزی که توی ذهنته برای سه ستاره‌ست و با توجه به زمانت به یه ستاره راضی شو و بعدا تو مقاله سه ستاره شو دوباره!

پیشنهاد نهاییم استفاده از یک اپلیکیشن به اسم SwipTimes. با این اپ می‌تونید ببینید هر کاری واقعا چقدر از شما زمان می‌گیره تا در برنامه‌ریزی‌های آینده واقع‌بین باشید.

7- قدرت تصویرسازی

درسته که ما به خود آینده‌مون مثل یک بیگانه نگاه می‌کنیم اما خب از اون طرف ذهن توانایی برای تصویرسازی داریم. کاری که می‌شه انجام داد استفاده از جدول هفته‌های زندگیه. تصویرش چیزی شبیه به این می‌شه.

قسمت زردرنگش رفته و باقی قسمت‌ها موندن. اون خاکستری اون پایین هم بعد از 72 سالگیه که تقریبا نزدیک به امید به زندگی در ایرانه و به نظرم نباید براش برنامه‌ای داشت. اون دو جدول عمودی پر شده وسط هر سن و سه نوار افقی رنگی 26 سالگی و 54 سالگی و 72 به عنوان باره‌های 18 ساله‌ی زندگیم و برنامه‌های کلیم برای اون‌هاست.

این کل زندگی منه. و من به تازگی بزرگ چاپش کردم و زدم تو اتاقم تا هر هفته که می‌گذره روی یکیش خط بزنم و بدونم یکی دیگه هم رفت.

کار دومی که به نظرم باز به کمک تصویرسازی باید انجام شه تصویر کردن حس از دست دادنه. گمون نمی‌کنم کسی از ما باشه که تا حالا کسی یا چیزی رو از دست نداده باشه. من همیشه برای توصیف از دست دادن راجع به این موضوع حرف می‌زنم که ما روزها برنامه می‌ریزیم که از کسی جدا بشیم یا ترکش کنیم، کلی دلیل منطقی برای خودمون میاریم و خودمون رو آماده این تصمیم می‌کنیم اما همه‌ی این‌ها با اون لحظه‌ی از دست دادن قابل مقایسه نیستن. اون لحظه انگار واقعا می‌فهمیم چه اتفاقی افتاده. اون لحظه‌ست که می‌فهمیم واقعا چه چیزی رو از دست دادیم. حالا به نظرم به عنوان یه تمرین یکی از این از دست دادن‌ها رو باید بنویسیم و این بار که خواستیم کاری رو عقب بندازیم تصویر کنیم که داریم چه چیزی رو از دست می‌دیم. چه موقعیتی رو، چه کسی رو، چه پولی رو و این بار حتی نوک انگشتامون بدونن چه تصمیمی گرفتیم.

8- بلوغ فهم عملکرد

اسمش رو گذاشتم بلوغ فهم عملکرد تا از این بگم که کمال‌طلب منفی - که خودمم جزو همون دسته از آدم‌هام - ذهنش توی بازی می‌افته که یک موضوع ساده رو درک نمی‌کنه:

اگر باید کاری رو انجام بدی و نمره‌ی عملکردت هفتاد شد این موضوع یقینا از بی‌عملی بهتره. یا به زبون دیگه تفکرشون صفر و یکه و چیزی جز این حالت نمی‌فهمن و چون 1 شدن همیشه شدنی نیست، پس خیلی کارا رو شروع نمی‌کنن.

حقیقتا درمان کمال‌طلبی منفی کار خیلی سخت، دشوار و زمان‌بریه. اما فکر می‌کنم دو مورد بتونه توصیف قابل لمسی ازش بده. اگر با نظریه تحلیل رفتار متقابل آشنا باشین می‌دونین که اریک برن معتقده که روان ما رو می‌شه به سه قسمت والد، بالغ و کودک تقسیم کرد و کمال‌طلب منفی، والدی شلاق به دست داره که مدام به کودک لطمه می‌زنه. شلاقی که با پیام " کامل باش، تو باید کامل باشی، تو حق نداری ذره‌ای کم باشی " به بدن کودک می‌خوره و اون وقت بالغ، گیج و مبهوت نمی‌تونه بیاد وسط و جلوی والد رو بگیره.

مورد دوم هم در روانشناسی جفری یانگ که اسمش هست: تله بی ارزشی. احتمالا اگر چشمتون رو ببندید و به کودکیتون برید صحنه‌ای رو می‌بینید که به خاطر بیست نشدن یا یک اشتباه کوچیک سرزنش شدید و روزها خودتون رو سرزنش کردید. در واقع پیامی که به شما داده شده اینه که اگر موفق نشید نادیده گرفته می‌شید و خب همین تصویر، آسیب امروز رو شکل داده. آسیبی که نتیجه‌ش اینه مدام دارید می‌دوید تا بیشتر موفق بشید و هیچ‌وقت از داشته‎‌هاتون لذت نمی‌برید.

شرط اول مبارزه با هیولای کمال‌طلبی منفی هم مثل اهمال‌کاری شناختشه و بهتون پیشنهاد می‌دم پادکست دکتر شیری در این زمینه رو گوش کنید و تمام اندیشه‌ی خودتون رو پیرامون کلمه‌ی عملکرد شکل بدین. یادتون باشه آب که از سر می‌گذره یک وجب و صد وجبش فرق داره. اگر یک وجب باشه می‌شه خودمون رو بکشیم بالا که غرق نشیم. گول تفکر همه یا هیچ رو نخورید.

و در نهایت باید بگم کار رو با بخشیدن خودتون شروع کنید. این که می‌تونستین در گذشته چجوری باشید رو کنار بذارید و از اون طرف این جمله یادتون باشه:

هیچ ارتباط منطقی بین اتفاقات بد گذشته و آینده زندگیتون وجود نداره. این که تا الان نتونستین به هدف‌هایی که داشتین برسین، دلیلی برای این که از الان به بعد نرسین نیست.

می‌دونم خوندن تقریبا 7000 کلمه واقعا سخت بوده و حق دارین کمی عضلاتتون گرفته باشه ولی حالا به عنوان جایزه یه فولدر هست که خلاصه مقاله و جدول هفته‌های زندگی توشه که شاید پرینتش بتون کمک کنه.

پی‌نوشت نهایی: پرونده فصلنامه ترجمان درباره اهمال‌کاری بود و من بسیار ازش استفاده کردم. پیشنهاد می‌دم حتما بخونیدش.

( و خب قاعدتا تموم شد )

روانشناسیزندگی
‏‏‏یک‌ مشاور توسعه کسب و کار که در تلاشه اول خودش و بعد جهان اطرافش رو کمی بهتر کنه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید