Emin
Emin
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

عشق

تو درخرداد آرزوهایم
قلم در دست مجروح گیری
تنت را که بر دیوار منزلگه پنجره های دَوار کوبانده اند
برجانم میکشم
قلمت را درآغوش من رهسپار کاغذ سپیدت کن
بنویس شرح غصه هایت را
من تمامم دست میشود برای نوازش گونه هایت
من تمامم جان میشود برای جان دادن به تن مجروحت
غصه هایت را با ابر سفید به آسمان میبرم
کاغذ نوشته هایت را برای آبی ها میخوانم
مرغک آرمیده بر سکوی ساحل
خبر دارد به بسیاری ثانیه ها
اگر خالی میشوی از خویش
من برایت از تو می آورم
ز بالا مقامی رشک ورزیدن کار ما نیست
ما از خویش جدا و بر خویش نظاره ملامت ها میکنیم
باک نیست اما بازهم چنان میخواهمت که چون منی
تو گر در مطبخ خانه ات چای را با قلبت میجوشانی
من همه آب میشوم در کتری جانت
بجوشان مرا
برای حسن ختام یاوه هایم
جان کم است
من روحم را سوی تو سپارم

تنها و بی کسی نخواهی بود
آنکه نامش امانت است تورا نخواهد کرد رها

غصه هایتهایت تماممکاغذ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید