بعد گذشتن بیش از 2 ماه از نوشتن اگه مانعی جلو پات نباشه چیکار میکنی؟ که چالشی برا نوشتنه، دارم دست به کیبورد میشم تا اینجا بنویسم!
عنوان 'غلبه بر ننوشتن' رو برا این نوشته انتخاب کردم، چرا که تو این 60 و چند روز میتونستم بنویسم ولی صدای ظریف داخل سرم میگفت 'ننویس، ننویس. بخونی کافیه'
همون صدایی که تو هم میشنویش و از بس ولومش زیاده (یا کمه) که نمیشه تشخیصش داد و متوجه هم نمیشی که سیل موجهای این صدا مثل موسی کوچولو دارن میبرنت؛ به کجا ؟ صدا خودشم نمیدونه :)
ولی قطعا مقصد آغوش زن فرعون توی قصرش نیست. این نوشته بیشتر یه فری استایله (اگه همچین سبک نوشتنی داشته باشیم) که بهم کمک میکنه بنویسم و بر ننوشتن غلبه کنم.
یه نظم خاصی توی بی نظمیش داره که باعث میشه نوشته با وجود پریدنش از این شاخه به اون شاخه یه پیام منسجم کلی تو پس زمینه و بین خطوطش، جاهایی که اونی که 'باید' میبینه و لاغیر، وجود داشته باشه.
آخرین مطلبی که تو ویرگول خوندم از خواب حرف میزد، پس شاخه بعدیمون خواب نباشه چی باشه ؟ اونم در روزی که 11/11 عه و اینو چند ساعت بعد دیدن ساعت 11:11 فهمیدم ?
حالا اینم که همین صبح یه خواب توپ دیدم بر چاشنی شوق نوشتن در مورد خواب اضافه میکنه.
در موردش نمیخوام حرف بزنم چون اینجا ابزارش رو ندارم و الا خیلی دوست دارم که بگم و بگم و بگم.
خب پس چی میخوای بگی که نیم ساعته داری مقدمه میچینی؟ مقدمه چینیش عمدی نبوده، شما به بزرگی خودتون اینو به سبک فری استایل ببخشین ( این قسمت رو مثل کتاب کوری بخونین)
خواب دنیائیه پر رمز و راز، پر از واقعیت، خیال و مهمتر از این دوتا، حقیقت! من که به شخصه خیلی باهاش حال میکنم.
مگه همینش کافی نیست که باعث شده بیام اینجا و بنویسم؟ (قلم ذهنم داره ته میکشه)
مطمئنا که کافی بوده.
درسته آخرش ناقص موند، ولی اینم به طرز نگاهمون بستگی داره!
مثل پست قبلی چشمم به بخش نظرات دوخته خواهد شد تا از طریق تنها راه ارتباطی این پلتفرم بتونم صداتونو در مورد ننوشتن با چاشنی خواب بشنوم.