ویرگول
ورودثبت نام
ارمیا
ارمیا
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

آرزوهای درونی شما چیست؟

بیشتر فیلمهایی که تاکنون دیده ام بدون توجه به رتبه های IMDB و ... بوده و گاهی که به دوستانم فیلمی معرفی میکنم و آنها رتبه اش را بررسی میکنند و میبینند رتبه بالایی دارد ، تعجب میکنند که چطور این فیلم از دستشان در رفته است.

بیشتر فیلمها را بر اساس موضوعات انتخاب میکنم و البته با محوریت روانکاوی ، فرهنگ ، ادیان ، سیاسی و طیفی هم فیلمهای آخر الزمانی هستند.

اما این مقدمه برای این بود که در مورد فیلمی حرف بزنم که هر چند طولانی و به نسبت فیلمهای هالیوودی فاقد جلوه های بصری و جذابیتهای دیداری بود ، ولی بسیار عمیق بود و به طرز جالبی با محتوای ادبیات شعرا و ادیبان قدیم ما نزدیک بود ،شعرایی همچون مولوی و سعدی و حافظ.

استاکر
استاکر

تارکوفسکی در فیلم روسیِ استاکر ، موضوعی را مطرح میکند که شاید سوال تمامی بشر باشد ، اینکه چرا ما به خواسته هایی که داریم نمیرسیم؟

برای این منظور ما را میبرد به مکانی حفاظت شده ، که در میان مردم مشهور است که به خاطر برخورد سنگی آسمانی در آن منطقه ، آن منطقه خالی از سکنه شده است و پس از آن دولت همه مسیرها را با سیم خار دار بسته است و با نیروهایی که آزاد هستند شلیک کنند از ورود به آن منطقه جلوگیری میکند.

البته دولت فقط به دلیل باور مردم دست به اینکار نزده ، علت این است که اغلب کسانی که به این منطقه سفر کرده اند بازنگشته اند و منطقه تله های مرگباری دارد و ممکن است آدم را به کشتن بدهد.

در این میان شخصی که کودکی اش را در آن منطقه بوده افراد مختلفی را در ازای پول به آن منطقه میبرد تا به آرزوهایشان برسند و اینبار دو تن که یکی شاعر است و دیگری دانشمند را همرا خود به آن منطقه میرساند.

البته به این راحتی ها نیست و پس از چالش هایی و با رد شدن از سیم خاردارها و رگبار گلوله ها به منطقه میرسند.

طبق باور عامیانه هر کس بتواند در آن منطقه به یک اتاق مخصوص راه یابد ، به آرزویی که دارد میرسد.

در این راه نسبتا طولانی تا درب این اتاق بحثهای زیادی میان این سه تن اتفاق می افتد که در نوع خودش بسیار شنیدنی و جذاب است.

اما شاه سکانس این فیلم زمانی است که این سه تن به درب اتاق میرسند و حالا شاعر و دانشمند به جای اینکه ذوق داشته باشند که به داخل بروند و آرزوی خود را بیان کنند ، ناگهان دچار تردیدی شدید میشوند و این تردید از آنجا آغاز میشود که از راهنما(استاکر) میپرسند چرا تو که بارها تا اینجا آمده ای به داخل نرفته ای و آرزو کنی؟

استاکر میگوید یه استاکر هیچوقت نباید وارد اتاق بشه و حق نداره با داشتن آرزوی شخصی وارد منطقه بشه...و من کسایی رو به اینجا می آورم که دیگه امیدی ندارند...

و بعد شاعر به خارپشت (کسی که قبلا به منطقه رفته و بعد برادرش رو کشته و پولدار شده و بعد از یه هفته که از پولدار شدنش گذشته خودش رو دار زده!) اشاره میکنه و میپرسه ،چرا خارپشت خودش رو دار زد ؟ چرا بعد از کشتن برادرش برنگشت اینجا و توبه کنه؟

و اینجا نکته اصلی فیلم بیان میشه:

خارپشت فهمیده بود که اینجا و این اتاق هر آرزویی را برآورده نمیکند!بلکه فقط آرزوهای پنهان درونی برآورده می شوند!و نه چیزی که با صدای بلند فریاد میزنیم و خواهان آن هستیم!بلکه چیزهایی که با درون و طبیعت ما هماهنگ هستند با ذات ما ، چیزهایی که از وجودشان بی آگاهیم!چیزهایی که تمام عمر درون ما هستند و مارو هدایت میکنند!

این طمع نبود که خارپشت راگرفتار کرد ، اون خودش رو در این گودال(اتاق آرزو) انداخت و برای برگردوندن برادرش به دست و پا افتاد ، ولی تنها چیزی که بدست آورد پول بود و چیز دیگه ای نصیبش نشد!چون فقط چیزی به "خارپشت میرسه که شایسته خارپشتهاست" و چیزهایی مثل وجدان و اندوه برای او ساختگی و دروغین هستند و او این حقیقت را در مورد خودش فهمید و خودش رو دار زد!

شاعر ادامه میده:

من وارد این اتاق نمیشم ، چون نمیخوام آرزوهای پلید درونم رو ، روی کس دیگه ای خالی کنم!و بعد با حقیقت خودم روبرو بشم و من هم خودم رو مثل خارپشت دار بزنم!

موضوع ناخودآگاه و اشاره به آن در این فیلم بخوبی و با ظرافت انجام شده است ، و هر کسی که فیلم را میبیند ، احتمالا وقتی به این جملات برمیخورد ، با این سوال از خودش مواجه می شود ، که «حقیقتا من از زندگی چه میخواهم؟»

آیا آنچه که سعی میکنم خودم را نشان بدهم ، واقعا خواسته قلبی من است؟ یا آنکه آن فقط نمایشی است ناخودآگاه ، برای بدست آوردن آن چیز پلیدی که درون من است؟

آیا هر کسی که ادعاهایی در دین و انسانیت ، اخلاق و وجدان و هر چیز خوب و مطلوب انسانی را مطرح میکند ، حقیقتا خواسته های قلبی اش را بیان میکند ، یا نه فقط نقابی است بر صورتش تا بتواند با ترفندی آنچه را که در دل پنهان داشته بدست آورد؟

آیا هر کسی حقیقتا آنقدر خود را میشناسد ، که حداقل خواسته های قلبی خود را بشناسد ، و آنگاه که یک آرزوی درونی اش برآورده میشود ، زشتی خویش را مشاهده نکند و از خودش شرم نداشته باشد؟

به نظرم این مطلب بسیار عمیق و قابل تامل است برای کسانی که به دنبال شناخت خویشتن هستند ، آنان که آنچنان خویشتن را شناخته اند و در مسیر شناخت هستند که همچون زلالی آب چشمه ای جوشان ، تمامی سنگ ریزه های قلبشان برایشان هویدا و آشکار است ، و اگر سر به دعا و آرزو و طلبی بر زمین دارند ، نمیترسند که چیز دیگری نصیبشان بشود...

هر کس از او به قدر خویش آرزویی همی‌کنند

همت ما نمی‌کند زو به جز آرزوی او (سعدی)

درب اتاق برآوردن آرزوها
درب اتاق برآوردن آرزوها


تارکوفسکیاستاکرخودشناسیخودفریبیدقیقا از زندگی چه میخواهیم؟
ای خواجه برو به هر چه داری || یاری بخر و به هیچ مفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید