ویرگول
ورودثبت نام
ارمیا
ارمیا
خواندن ۵ دقیقه·۱ روز پیش

آلام و لذاتِ فلسفه

آشناییم با فلسفه با جمهور افلاطون شروع شد ، روزی که آن کتاب با جلد سبز رنگش در کتابخانه یکی از اقوام چشم من رو گرفت و وقتی بازش کردم که چند جمله بخونم ، متنش هم منو گرفت.

اون زمان سن زیادی نداشتم و علی رغم اینکه ترجمه خوبی شده بود ، قسمتهایی از متن رو نمیفهمیدم.

ولی همین ورود به دنیای جدیدی بود ، فلسفه مثل این است که شما در اتاقی کوچک با پنجره ای رو به جهان زندگی کنی و فکر کنی که همه ی دنیا همان اتاقی است که تو در آن هستی ، و ناگهان تمام دیوارهای آن اتاق ویران شود و تو با دنیایی بزرگ و ناشناخته روبرو شوی!

شاید این بهترین تجریه و حسی بود که برخورد با فلسفه در من ایجاد کرد.

فلسفه در واقع سعی دارد به همان سوال تاریخی مولوی پاسخ بدهد که:

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود | به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

گویی آدمی زمانی که به این جهان هبوط کرده است ، در گمراهی و حیرت فرو رفته است و دچار یک از خود بیگانگی گشته و سالهاست سعی دارد که این سوال را پاسخ بدهد.

از طرفی خود را موجودی نامتناهی احساس میکند و از طرفی محدود در این دنیا شده است و این تناقضِ درونی او را رها نمیکند.

نیمِ عمرِ خود یعنی زمانی که میخوابد، خود را در رویاها آزاد میبیند ، به همه جا میرود ، با همه کس حرف میزند و تا بیدار می شود باز خود را در همان کالبدِ محدود ، گیر افتاده مشاهده میکند.

و این سوال و سوالاتی همچون خدا ، خلقت ، انسان ، اختیار ، جبر ، اخلاق ، سیاست و غیره به ذهن همه می رسد ولی تنها عده ای پی جواب آن می روند و به جواب هایی می رسند.

تلاش اغلب فیلسوفان اول این بوده که پاسخ این سوال را به خودشان بدهند و بعد سعی کنند با دلیل و منطق و عقل ، آن پاسخ را برای دیگران هم قابل فهم کنند و ادراک خود از جواب را به دیگران منتقل کنند.

مثلا بیایید در باب "فضیلت" که مربوط به فلسفه اخلاق میشود اندکی از نظریات فلسفی را مرور کنیم:

فضیلت به زبان ساده با یک مثال اینگونه است.

قناعت یک فضیلت است ، چرا که وقتی کسی در کیفیت قناعت زندگی میکند از بسیاری از شرارت ها دور می ماند ، چرا که اساسا بسیاری از شرارت ها از زیاده خواهی نشات میگیرند.

این سخنِ سعدی شیرین سخن در جواب بازرگان ، قناعت را به خوبی بیان کرده باشد.

آن شنیدستی که در اَقْصایِ غُور | بارْسالاری بیفتاد از ستور

گفت: «چشمِ تنگِ دنیادوست را | یا قناعت پُر کند یا خاکِ گور

ارسطو در مورد فضیلت گفته است : «فضیلت ، پاداش فضیلت است.»

اسپینوزا گفته است: «سعادت پاداش فضیلت نیست بلکه خود آن است. جلوگیری از شهوات باعث نمی شود که به سعادت برسیم بلکه درک لذت سعادت است که باعث می شود از شهواتمان جلوگیری کنیم.» فضیلتی است که فرد به آن دست یافته است.

کانت گفته است:فضیلت عبارت است از ادای تکلیف با فعل مطابق تکلیف. اما صرف مطابقت با تکلیف برای تحقق فضیلت کافی نیست، بلکه نسبت فاعل باید فقط ادای تکلیف باشد و هیچ عامل و انگیزه ی دیگری در آن دخالت نداشته باشد.

با این مثال سعی دارم که بگویم ،فلاسفه در همه موضوعاتی که در آن تعقل و تدبر میکنند ، گاه نظراتشان با هم مشترک است ، گاه با هم تفاوت های اساسی دارند و منِ خواننده در برابر این نظریات باید به یک استقلال تعقل رسیده باشم و بتوانم تجزیه و تحلیل کنم.

فلسفه دارای مزایا و معایبی برای من بوده است که به چند مورد از آنها اشاره میکنم:

مزایا:

  1. باز شدن پنجره های بی نهایت به روی زندگی
  2. وسعت دید و حساسیت بر روی نظر دادن در مورد پدیده ها
  3. تا حدودی استقلال فکری
  4. قدرت تجزیه و تحلیل

معایب:

  1. گیج شدن در بعضی از نظریات متفاوتِ فلاسفه در مورد یک موضوع مشترک
  2. در دوره ای احساس گمراهی کردن
  3. رشد بی رویه انتزاعِ ذهن

به عقیده بنده آموختن فلسفه تا اندازه ای برای هر انسانی مفید به نظر می رسد ، اما از یک حدی که بگذرد ممکن است آدمی را به انفعال بکشاند و بیشتر او را در درک انتزاعی از وقایع و پدیده ها فرو ببرد.

اکثر مباحث فلسفی ذهنی هستند و این ممکن است باعث بشود که عملِ انسان به حاشیه رانده شود.

مولوی نقد جالبی به فلسفه دارد.

میگویدفلسفه بين خويشتن (به عنوان فاعل شناسایی ) و موضوع شناخت ، واسطه ای به نام دليل يا برهان می افكند و بدينسان از شناخت بی واسطه و همدلانه ی موضوع شناخت محروم می ماند. مولانا بر فلسفی خرده می گيرد كه دود را دليل آتش گرفته است و دين گونه به زعم خود معرفتي كسب نموده ، حال آنكه اين دليل چون عصایی است كه تنها بر كوری فلسفی دلالت تواند كرد. آنكه بصيرتی دارد، عيان و بی واسطه آتش را حس می كند و بی دخان در اين آتش خوش است .

به نظر من اساسا خواندن زیاد انواع کتاب ها در صورتی که خواننده استقلال فکری و ابتکار نداشته باشد مانند غذا دادن به گربه ها از بچگی است.

بچه گربه هایی که از بچگی از دست انسان غذا میخورند ، شکار کردن را نمی آموزند و نمی توانند خود را سیر کنند و بزودی از بین می روند.

تجربه در زندگی گاها از هر کتابی اثر قدرتمند تری دارد ، کتاب ها باید مانند غذاهای مکمل باشند تا در هنگامه تجربه کردن کمک حالِ چگونه زیستن با تجربه جدید باشند.وگرنه جز اندوخته هایی بی حاصل فایده ای نخواهند داشت.

اساسا آن زمان از عمر انسان را میتوان جزو زندگی اش به حساب آورد که تجربه ای اندوخته باشد ، تجربه ای که بر خواسته از عمل کردن انسان باشد.

در این روزگار که فیلم ها فراوان و به وفور ، کتابها و متن های فراوان و بی انتها هستند ، آن کس در حال زندگی کردن است ، که در حال اندوختن تجربه ای باشد.

باید با دوستان واقعی بیرون رفت ، حرف زد و شناخت ، با گوشی و موبایل نمیتوان تجربه ای همراه با ادراک داشت ، تجربه های مجازی آنقدر گرد و غبار دارند که قسمت عمده آنها تاریک است.

با حلول ، حلوا دهن شیرین نمی شود.

و عجبا که همین حرفها را هم در قالبی از فلسفه بیان کردم!!!

فلسفهنظریات فلسفیاسپینوزامولویافلاطون
ای خواجه برو به هر چه داری || یاری بخر و به هیچ مفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید