ارمیا
ارمیا
خواندن ۵ دقیقه·۶ روز پیش

مشاجره

چند ماهی بیشتر از آن شب رویایی نگذشته بود ، آن ماه شیرینه همچون عسل که بهشت را در تک تک سلولهای هر دو جاری ساخته بود.

ازدواجشان سنتی نبود ، ولی آشناییشان هم مخفی نبود ، مدت زیادی از آشناییشان در کافه نمیگذشت ، آن روز هر دو بر سر دو میز جداگانه نشسته بودند و هر دو تنها ،و وقتی لحظاتی با هم چشم در چشم شدند ، داوود شجاعتی پیدا کرد که قبل از آن هرگز در خود نداشت.

لیوانش را برداشت و با لبخندی به سمت میز سمیرا رفت و با سلامی لطیف پرسید ، اجازه هست اینجا بشینم؟

سمیرا با اینکه از وجناتش خوشش آمده بود اما هنوز گارد خودش رو داشت و با طمانینه پرسید به چه مناسبت.

داوود بیدرنگ بدون آنکه بفهمد این جمله از کجا فوران میکند گفت به مناسبت تنهاییمون.

سمیرا با لبخندی در درون اما ظاهری خشک گفت چه میدونم بفرما بشین.

همین مکالمه کوتاه تکه هایی از سمیرا و داوود را به یکدیگر پیوند زد ، خیلی زود پدر سمیرا و مادر داوود از دلدادگی فرزندانشان خبر دار شدند.

و این پیوند با علاقه ای شدید و الهه گونه در هردو تا آن شبِ ناخواسته ادامه یافته بود.

چند وقتی بود که داوود شب ها دیر می آمد خانه ، هنوز قسطهای هزینه عروسی و پول پیش خانه رد نشده بود و اگر میخواست زودتر در خانه باشد باید شب را از طلبکارانش پذیرایی میکرد.

سمیرا اما حوصله اش سر میرفت و در ذهنش هر روز و هر شب رویایی عاشقانه با داوود را تخیل میکرد ، مانند آن رویاهایی که اوایل بدون هیچ تخیلی ساخته می شدند کاملا غریزی ، درونی و عمیق و از ته دل...

آن شب سمیرا میز را بدون شام چیده بود ، قرار بود این میز امشب میزِ دادگاهی باشد که داوود در آن به بی مهری ، بی عشقی و بی معرفتی محکوم شود.

داوود هم از خبرِ مسخره صاحب کارش عصبانی بود که گفته بود این ماه بیشتر از نصف حقوق را نمیتوانند پرداخت کنند و میلش به شام و میز شام به کلی از میان رفته بود!

کلید را که در درب چرخاند گویی سوت شروع یک مسابقه رزمی زده شد ، داوود با کت آویزان از شانه اش که آن را همونطور آویزانه آویز لباس میکرد میرفت تا به بهانه دوش گرفتن چند دقیقه ای آشفتگی اش از بی پولی این ماه را آرام کند و بعد به سمیرا بپیوندد.

اما سمیرا دیگر آرامشی نداشت و بدون معطلی جلو داوود را گرفت و با سلامی سرد گفت:بروسر میز شام ، باهات کار دارم!

داوود گفت دوش بگیرم بعد؟

سمیرا گفت نه الان!

وقتی نشست ، سمیرا گویی فایل صوتی از قبل آماده ای داشت آن را پلی کرد و هر آنچه باید میگفت را گفت ،و داوود که دهانش از تعجب و خستگی و خبر بی پولی کامل خشکیده بود گویی لکنت گرفته باشد تا مدتی چیزی نگفت و بعد چون اتشفشانی منفجر شد و او هم فایل صوتی خود را پلی کرد و چیزی نگذشت که صدای دو در محکم به هم خورد ، سمیرا در اتاق خواب را محکم بهم زد و داوود درب حمام را...

نقطه عطف و وارونگیِ زندگی آغاز شده بود مثل بسیار دیگر زندگیها...

سمیرا در حالی که از فوران عصبانیت و احساس شکست اشک میریخت با خود فکر میکرد فکرهایی که بر زبانش جاری میشد.

تمام معصومیتم را تسلیم کسی کردم که اینطور به من بی مهری کند؟

شوهر ، شوهر که میگفتن و میخواستم واقعا این بود؟

عجب غلطی کردم ، این دیگه چه آدمی بود ، چطور نشناختمش...

داوود هم همانطور که کف حمام نشسته بود با عصبانیت در حال تحلیل وضعیت پیش آمده بود و عصبانی بود از اینکه چرا سمیرا شرایطش را درک نمیکند؟

چرا نمیفهمد که او این همه بدهکار است و همه اش هم به خاطر زندگیشان است.

موضوع دعوای اول هر چه که باشد ، هر چقدر که مهم باشد یا هر چقدر بی اهمیت و پیش پا افتاده به نظر برسد ، هر دو طرف را به ناگهان از آسمان به زمین پرت میکند و از خیال به واقعیت.

اینجاست که زن با بخشیدن تمام وجودش به مرد و تقدیم هر آنچه که مرد در تمنای آن بوده به مرد ، خود را بازنده میبیند ، مردش برایش به سان همه مردها می شود و دیگر خاص و جذاب نیست.

و مرد با امید به یک زندگی آرام و دلنشین و زنی مهربان با یک چالش باورنکردنی روبرو میشود که نشانه های پشیمانی را در او روشن میکند.

بعد از اولین دعوای شدید میان هر زن و مرد نقطه ای مهم در زندگی هر دوست ، اگر این دو بتوانند با موفقیت از آسمان به زمین بدون درد و خونریزی پایین بیایند و همسر خود را همانگونه که هست بشناسند و درک کنند ، آنگاه زندگی وارد یک مرحله بسیار با کیفیت تر و واقعی تر خواهد شد.

و اگر هر کدام نتواند از آسمانِ رویاهای قبل از ازدواج بیرون بیاید ، کار به جاهای باریک و بعضا طلاق و شیفت کردن روی شخص دیگر برای یافتن رویایی تازه تر و جذاب تر خواهد شد و بند و پیوند خواهد برید...

بسیار مهم است که زوجین برای این مهمترین اتفاق آماده باشند و اگر نمیتوانند موضوع را خود حل کنند قبل از آنکه رویشان بهم باز شود با مشاور مشورت کنند...



پ.ن اگر در زمان عقد یا آشنایی از این دعواها میان دو نفر پیش آمد قطعا باید تجدید نظر اساسی برای ادامه رابطه گرفته بشود و با رویای واهی وارد رابطه نشوند که قطعا چالش ها بعد از ازدواج بسیار بیشتر خواهند بود.

پ.ن سعی شد موضوع با داستانی ترکیب شود تا مفهوم بهتر رسانده شود.

ازدواجمشاوره زوج درمانیداستان
ای خواجه برو به هر چه داری || یاری بخر و به هیچ مفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید