از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
داستانی زیبا در مثنوی با عنوان پیل در تاریکی وجود دارد ، خلاصه داستان این است:
القصه،
اغلب ما نسبت به افراد و اشیاء یک دیدی داریم که در واقعیت آن نیست.مثلا مردم وقتی یک خواننده رو در تلویزیون میبینند گمان میبرند که بهبه خانواده اش چه کیفی میکنند از صدای این شخص ، اما غافل از آنکه شاید خانواده اش مدام با ا درگیر باشند که نخوان سرملن رفت!!
یا یک دکتر را میبینند و تصور میکنند که او در خانه اش هم به همین شیکی و زیبای حرف میزند و زنگی میکند ، غافل از آنکه شاید او در خانه اش محبوب نباشد یا مغرور باشد یا ....!!
خلاصه اینکه این تصور آنچنان قوی است در ما که قضاوتهای ما معمولا بر پایه همین تصورات شکل میگیرد،مثلا اگر ما یک فرد ژنده پوش ببینیم که با یک فرد با کت مارکدار در حال بحث باشند و ژنده پوش مدعی باشد که آن فرد خوش صورت از او دزدی کرده اکثرا از ژنده پوش نمیپذیرد ولی اگر برعکس باشد اکثرا میپذیرند.
زندگیهای شیک و زیبا که پشتش آدمهایی نا زیبا وجود دارند و ساده لوحانی چون ما آنرا میبینیم و میپذیریم.
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
مولوی در ادامه داستان خود میگوید اگر هرکسی نوری در دست داشت حقیقت ماجرا را میدید.
و اکنون ما دنبال نوری در کف نباشیم همچنان دچار قضاوت های اشتباه خواهیم بود.