ارمیا
ارمیا
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

چرا کودکی بیشتر بهمان خوش میگذشت؟

یکی از چیزهایی که در عرفانهای هندی و غیر دینی زیاد روش بحث میشه اینه که انسانها در هر شرایطی که باشند دوران کودکیشون معمولا خاطره های خوشی دارند و خیلی افراد دوست دارند به کودکیشون برگردند.

و بعد راه کارهایی ارائه میدهند که چطور اون دوران رو بازهم تجربه کنیم.

مدتی ذهنم درگیر این موضوع بود تا اینکه یه مقاله ای در موردش خوندم که خلاصش این بود که کودکی برای ما لذت بخش بوده چون بیشتر پیرامون امور مربوط به زندگی صرف میچرخیده یعنی حالتی از انسان که به دنبال رشد معنوی نیست و به لذتهایی که میبره دلخوشه.

تا اینکه این عکس رو دیدم:

معلولین ذهنی
معلولین ذهنی

معلولین ذهنی کسانی هستند که ذهنشان رشدی ندارند و اصطلاحا میگویند در حالتی کودکانه میمانند.

بعد این مطالب به ذهنم آمد:

اول اینکه دلیلی که بچگی خیلی برای ما شیرین بوده همه چیزش اینه که همه چیزهایی که در کودکی تجربه کردیم اولین بارمون بوده و هنوز تبدیل به یک چیز صرفا ذهنی نشده بوده.

مثلا اولین بار که بستنی خوردیم ، اولین بار که از سرسره پایین امدیم ، اولین بار که دوست پیدا کردیم و...

خوب اینها چون هنوز ذهن شرطی نشده آأمی با تمام وجودش اون موضوع رو تجربه میکنه و اوج خوشایندی رو حس میکنه.

حتی اغراق نیست بگیم که هر چیزی رو که انسان تجربه میکنه هیچوقت مزه اولین بارش از یادش نمیره...

حتی این موضوع عشق اول که اغلب میگن عشق اول متفاوته و هیچی مثلش نمیشه هم همینطوره ، چون احساساتی که در عشق اول فرد تجربه میکنه اولین بارشه که تجربه میکنه و برای همین با تمام وجود و درونش اون رو احساس میکنه و نمیتونه دیگه فراموشش کنه.

و شاید این اصرار دین و تاکیدش بر ازدواج و رابطه نداشتن قبل از ازدواج هم همینه که کسی که این چیزها رو با همسرش تجربه کنه معمولا این لذت رو فراموش نمیکنه و همیشه همسرش براش یک نوستالژی شیرینه...

اما موضوع مهم اینه که آیا ماندن در کودکی و کودک بودن خوب است؟

به نظرم این موضوع از این نظر که انسان رو با ذهنی بچگانه و بدون رشد بار بیاورد اصلا موضوع خوبی نیست ، چرا که انسان در هر دوره از زندگی اش نیاز به چیزهایی دارد که اگر آنها را نداشته باشد به مشکل برمیخورد ، در کودکی باید کودک باشد و در بزرگسالی باید عقلش رشد پیدا کرده باشد و عقلی کودکانه نداشته باشد وگرنه نمیتواند درست زندگی کند و اصطلاحا یجوری در هپروت سیر میکند.

اما کودکی ویژگیهای مفیدی دارد که پیامبر آنها را اینگونه توصیف کرده اند.

کودکان را به خاطر پنج چیز دوست میدارم : اول آن‏که بسیار مى‏گِریند ، دوم آن‏که خاک بازى مى‏کنند، سوم آن‏که دعوا کردن آنان همراه با کینه نیست؛ چهارم آن‏که چیزى براى فردا ذخیره نمى‏کنند، پنجم آن‏که مى‏سازند و سپس، خراب مى‏کنند (دل‏بستگى ندارند).مواعظ العددیّه

هر کدام از این خصلت ها معرف یک صفت خوب در هر شخص است:

گریه زیاد رقت قلب را حفظ میکند و قساوت و خشم را کنترل میکند و در مقابل خطاهای انسان در درگاه خداوند و در حق بندگان خدا انسان را متواضع میکند.

خاکبازی کودکان و اینکه غروری در بین کودک وزیر و فقیر نیست حسنی است که انسان بزرگسال هم این را نگه دارد و خاکی بودن خودش را فدای غرور دروغین نکند.

دعواهای بچگانه به سرعت تمام میشوند و کینه ندارند، کینه ریشه بسیاری از معضلات رفتاری بشر است و حتی یک پزشک هومیوپاتی بهم میگفت کینه باعث سرطان میشه و خوب بحثش مفصل بود.

چیزی برای فرداشون ذخیره نمیکنند چون رزقشون رو میدونند میرسه ، این ذخیره سازی مخصوصا وقتی به افراط دربیاد انسان رو بنده وسایلش میکنه و چه انسانهایی ذخیره کردند و عمرشون نرسید ذخایرشون رو مصرف کنند.

و اینکه اسباب بازی میسازند و راحت هم خرابش میکنند چون به اون اسباب بازی دلبسته نیستند البته این دلبستگی در مورد خراب کردنشه ولی خوب بچه ها اصل اسباب بازی رو دوست دارند. اما همین خراب کردن نشان از راحت گرفتن اموره اینکه امیدشون زیاده و از خراب شدن نمیترسند.

اما عرفان حقیقی ، اساسش بر رشد روحی و معنوی انسان است و در حقیقت به ظهور رساندن فطرت اصلی اش که سراسرش محبت و مهربانی و ایثار و همنوع دوستی و فداکاریست.

یکی از کارایی که خیلی دوست دارم بازی و تفریح با کودکان و اینکه دنیای امروزی که ما با ذهن شرطی شده آنرا میبینیم را از دریچه ذهن آنها ببینیم ، اینکه ببینیم بچه ها به طرز جالبی درونشون معیارهایی برای تشخیص خوب و بد دارند و همین معیارهاست که اولا باید اصلش حفظ بشه و اسیر تبلیغات ضد خودش نشه و ثانیا باید پرورش پیدا کنه و اونوقت آدمهایی ازش بیرون میان که آسایش دیگری رو به آسایش خودشون ترجیح میدهند.

نهایتا بچه گی خصلتهای خوبی داره که حفظش برای بزرگسالی آدم خیلی مفیده ولی ماندن در کودکی هدف درستی نمیتونه باشه.

البته عکسی که گذاشتم اصلا قصدم این نبوده که بخوام این آدمها رو قضاوت کنند چرا که ما مطلقا نمیتونیم حالات درونی این آدمها رو درک کنیم و حقیقتا هر چی هم بگیم فقط تحلیلمون از دید خودمونه و من حتی واقعا اعتقاد دارم که نباید این افراد رو از جامعه جدا کرد و اینها هم انسانند و دوست دارند با همنوعشون تعامل داشته باشند.

یکی از همین افراد رو میشناسم و خیلی مهربونه و گاهی کارایی میکنه که واقعا آدم رو تحت تاثیر قرار میده ، بودن این انسانها در میان بقیه حداقلش اینه که هر فردی بدونه که از اینها برتر نیست اگر در حال آزار رسوندن به دیگران باشه یا اینکه این احتمال رو بده که هیچ امتیازی نداشته که اون معلول ذهنی نشده.و فکر نکنه خودش یکاری کرده که مثلا معلول ذهنی نشده.

و در آخر معلول ذهنی از لحاظ بنده کسیه که اسیر خزعبلات ذهن ساخته خودش شده باشه ،وبه خاطر همین ذهنیات اشتیاه دچار ناهنجاریهایی برای همنوعان خودش بشود.

کودکیانسانرشدمعنویت
ای خواجه برو به هر چه داری || یاری بخر و به هیچ مفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید