یکی از سوالات همیشگی بنده این بود که چطور اشیاه و حوادث زندگی ما به ناخودآگاه ما راه پیدا میکنند.
احتمالا همانطور که میدانید ، هر انسانی دو دسته ناخودآگاه دارد ، یکی ناخودآگاه جمعی و دیگری ناخودآگاه فردی.
ناخودآگاه جمعی به مجموعه اطلاعاتی که در هر فردی وجود دارد که در طول سالیان درازِ زندگی اجدادش در درون ناخودآگاه او منتقل شده است ، گفته میشود(فعلا با این کاری نداریم)
ناخودآگاه فردی مجموعه اطلاعاتی است که هر فردی در طول زندگی خودش در ناخودآگاهش جای میگیرد.
حالا این ناخوآگاه تقریبا بدون آنکه ما متوجه باشیم در تمام تصمیم ها و مراحل زندگیمان همراه ماست و در همه آن تصمیم ها دخالت دارد.
اما خوشبختانه ، این ناخودآگاه در خواب بصورتی نمادین به ما پیامهایی را میدهد ، و از آنجا که ما در خواب محصور در زمان و مکان نیستیم ، به توسط همین ناخودآگاه ها و ترکیب نماد ها حتی ممکن است حوادث آینده را هم بتوانیم ببینیم(در مورد خودمان)
برای اینکه ذهنتان روشن بشود به یاد خواب پادشاه مصر بیفتید و تاویلی که حضرت یوسف ع روی آن خواب کرد ، از آنجا که یوسف تاویل احادیث را از خداوند میدانست ، میتوانست از نمادهای خوابهای هر شخصی ، به خوبی آن خواب ها را تاویل و تعبیر کند.
اما یک خوابی باعث شد که بنده حداقل در مورد خودم بتوانم الگویی برای نحوه عملکرد ناخودآگاه پیدا کنم.
چند سال پیش یک رنو 5 پکیده داشتم به مدت یکسال ، که به معنای واقعیه کلمه یک سرطان بیرونی بود ،
ماشینی بسیار قدیمی که تقریبا هیچ جای سالمی نداشت و هر روز یک جایش بیرون میزد!
از سوختن دینام و تنظیم هر روزه کاربراتور ، تا شکستگی اگزوز و خالی کردن باطری چند روز یکبار به اضافه پوسیدگی و خرابی زیر و بند و نداشتن استارت سالم و...?
در مدت یکسالی که این رنو رو داشتم تقریبا هر روز تا کمر در قسمتی از ماشین فرو رفته بودم و داشتم با آچار و چکش و پیچ گوشتی و چند تا قسم از او خواهش میکردم که مثل یک ماشین واقعی باشد و راه برود!!!
اما او خسته تر از اینها بود که گوشش بدهکار وضع اسف بار من باشد...
و هر چند روز یکبار برای اثبات این خستگی ، لاستیک هایش را پنچر میکرد و با زبان بی زبانی میگفت دست از سر من پیرِماشین بردار?
حتی یکبار جانم را تهدید کرد و دقیقا سر یک سه راهی ترمزش برید و خدا لطف نمیکرد واگر خلوت نبود و ترمز دستی اش کار نمیکرد معلوم نبود چه می شد!
خلاصه آنکه این ماشین به معنای واقعی کلمه تمام اعضا و جوارح بدنِ بنده را مورد عنایت و توجه قرار داده بود و خستگی و دلمردگی به اضافه تنهایی در تعمیر و رسیدگی، اثرات مخربش را چند برابر کرده بود...
و مانند یک کابوسِ شبانه روزی برای اینجانب شده بود.تا اینکه یک روز بدون فوت وقت و البته بعد از حدود یکسال به کلی با او خداحافظی کردم و به کلی کنارش گذاشتم آماااا
گذشت تا چند شب پیش خواب دیدم که در باغی هستم و قرار بود همان رنو را از باغ بیرون ببرم ، و باران شدید میبارید و لحظاتی خیلی شدید میشد و من حس میکردم الان است که سیل بشود.و البته پشت این رنو تعداد زیادی صندلی فلزی و سنگین بود(ازین صندلیهای اداری قدیمی خودمان هم مدتی داشتیم و هنوز نمیدونم نماد چیست) و من هم تنها و مضطرب بودم و ...
در واقع سختی ، تنهایی ، و مرارتی که من در طول مدتی که با آن رنو سر میکردم ، آن رنو رو تبدیل به نماد سختی ، دشواری و زحمت در ناخودآگاه من کرده است،و جالب اینکه دقیقا از همان شب تا الان چند مرارت و سختی پشت سر هم برایم پیش آمده است و هنوز ادامه دارد.
در واقع روندی که بنده الان بصورت یک تئوری برای خودم دست و پا کرده ام این است که هر چیز یا حادثه ای که آدمی را به عمق احساسات و عواطف و حواس اش ببرد ، بسیار احتمال دارد در ناخودآگاه اش تبدیل به یک نماد بشود.
و البته احتمالا میدانید که این نمادها بصورت دوره ای از طریق خواب و حتی در بیداری و در مواقعی که بیداریم و احساسات بی دلیلی داریم ، هشدارها و آلارمهایی به انسان میدهدتا او را متوجه آن کند که باید مشکلی را حل کند و یا ممکن است مشکلی برایش پیش بیاید.
و از آنجا که آدمی وقت خواب ، در زمان و مکان محصور نیست و به نسبت اینکه چقدر روحش از ذهنیات و تعلقات جدا باشد ، میتواند توسط همین نماد ها آینده را هرچند بسیار نزدیک باشد ،مشاهده کند ولی اگر این نمادها را ندانیم ، خوابها اکثرا بی معنی و اضغاث احلام(خواب آشفته) می شوند.
البته حتی اگر ذهن مشوش هم داشته باشیم در بین همه هشل هفتهایی که در خواب میبینیم، ولی روحمان سیگنالهایی ارسال میکند تا ما را از وضعیت اسف باری که درونش هستیم ، یا برای نجات از غم و غصه ای که درونش به سر میبریم و یا حتی بشارت و مژده ای از آینده به ما بدهد.
روح ما کار خودش را میکند و گیر و گرفتاریهایش را از طریق همین نماد ها و حتی حوادث واقعی به ما گوشزد میکند و باید حواسمان جمع باشد تا بتوانیم پیامهایش را بشنویم و نگذاریم که روحمان خسته و دلمرده بشود...