کتابخوارها یا به اصطلاح رایج کرم کتابها، وقتی کتابی را خیلی دوست داشته باشند، رفتار خاصی برای خواندنش از خودشان نشان میدهند. با یک مثال اگر بخواهم توضیح بدهم باید از علاقه خودم بگویم. من از عنفوان کودکی، جزو عشاق سینه چاک لواشک بوده و هستم. برای همین موقع خوردنش با صرفهجویی تمام گوشه کوچکی را انتخاب میکردم و برای مدت طولانی همان تکه را با تمام سلولهای چشایی زبانم مزه میکردم تا مطمئن شوم طعمش در دهانم تهنشین شده است و بعد سراغ تکه بعدی میرفتم. هیچ وقت لواشکها یا خوراکیهای خوشمزه ام را زود نمیخوردم. هرچقدر زمان مزه کردنش طولانیتر میشد، لذت بیشتری از خوردنشان میبردم. به عنوان یک کرم کتاب، ماجرای من و کتابهایی که دوستشان دارمم هم همین است. اولین کتابی که از آقای هارو خواندم، کافکا در کرانه بود. درست مثل یک لواشک انار ضخیم که مزهاش تازگی دارد، هر بار کمی از کتاب را در مغزم مزه مزه میکردم و تا لذتش را با تمام سلولها نمیچشیدم، قورتش نمیدادم. دومی یک داستان کوتاه بود، ولی از همان اصول جادویی آقای نویسنده پیروی میکرد و بعد به تاریخچه پرنده کوکی رسیدم، کتابی که شاید بیشتر از آثار دیگر آقای هارو، بر ژاپنی بودن او و تاریخچه کشورش تاکید دارد، ولی این چیزی از جادویی بودنش کم نمیکند. شخصیتهای "تاریخچه پرنده کوکی" شبیه آدمهای معمولی روزمرهاند، ولی با تفاوتهای جزئی که آنها را مستعد قرارگرفتن در مسیر اتفاقات عجیب و برخورد با آدمهای خارقالعاده میکند. اگر طرفدار انیمههای ژاپنی باشید، حتما گربهها و خرگوشهای سخنگو، ارواح سرگردان و آدمهایی که هر وقت بخواهند به حیوان تبدیل میشوند را میشناسید. قوانینی جادویی در دنیای عجیب و درهم انیمهها وجود دارد که گویا اساس رئالیسم جادویی نوشتههای اقای موراکامی را هم تشکیل میدهد. آدمهایی که مسخ میشوند، با واسطه یا به تنهایی در زمان سفر میکنند و اتفاقاتی که در عین حقیقی بودن، واقعی نیستند. اینها چیزهایی است که احتمالا فقط در آثار ژاپنی پیدا میکنید و البته که آقای هارو هم یک نویسنده قهار ژاپنی است.
هاروکی موراکامی هیچ وقت در نوشتن درگیر پوسته سفت توصیف و تشبیه اضافی نمیشود. با کلمات اضافی کتابش را قطور نمیکند و مستقیم به سراغ هسته داستان میرود و آن را میشکافد. برای همین خواندن کتابهای آقای هارو به خوشمزگی خوردن یک مغز گردوی تازه است.البته نمیشود از اخلاق خاص آقای نویسنده در نوشتن نگفت. آقای هارو عادت دارد زیاد از تعبیرات نزدیک به خط قرمز یا حتی خود قرمز در نوشتههایش استفاده کند که در فرهنگ جهانی موضوع عجیبی نیست، اما اغلب کار را برای مترجمان و ناشران ایرانی سخت میکند. برای همین شاید ناگهان در کتاب به سرانجام کسی اشاره شود که پیش از این حتی یکبار هم اسمش را نشنیده بودید و این مواجهه را با نثری که به خودی خود ناپیوسته و پر از اتفاقات غیر خطی است دشوارتر میکند، اما نه آنقدر که مجبور شوید کتاب را ببندید و قیدش را بزنید. بالاخره کتاب آقای هاروی شگفتانگیز است دیگر، مگر نه؟