ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه ایزدپناه
فاطمه ایزدپناه
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

اعتراض اتوبوسی

وسط یکی از آن روزهای گرم بی باران اردیبهشت، نشسته‌ام توی اتوبوس. در راه یک جلسه کاری‌ام برای صحبت‌های نهایی در مورد شغلی که قبلتر درخواستش را داده بودم. دختری نسبتا هم سن و سال خودم (جوان هستیم هنوز) با شال سفید روی گردن چند صندلی عقب تر از من نشسته است.
حتی برای شهر و محله‌ی نسبتا قدیمی و مذهبی‌ ما چیز جدیدی نیست. بیشتر هم در اتوبوس یا مترو، گهگاهی ام خیابان می‌بینمشان. ترجیح منم مثل خیلی‌های دیگر سکوت است، نه اینکه نخواهم حرفی بزنم، هیچ واژه مناسبی پیدا نمی‌کنم که مطمئن باشم نتیجه معکوس نمی‌دهد. خانمی که صندلی جلوی من نشسته ولی انگار نظر متفاوتی دارد. به تابلوی منع خدمات دهی به مسافران بی حجاب نگاهی می‌اندازد و در ایستگاه با راننده صحبت می‌کند. راننده خسته است، دیگر آنقدر ازین چیزها دیده که برایش عادی شده. تذکری برای خالی نبودن عریضه می‌دهد و ماشین را راه می‌اندازد. دختر به روی خودش نمی‌آورد. زن تذکردهنده برمی‌گردد سرجایش و رو به دختر می‌گوید: با شما بود، نشنیدی؟
دختر به زن اطلاع می‌دهد این قضیه ربطی به او ندارد. مسافر دیگری هم که اتفاقا چادری است خودش را داخل بحث می‌کند و می‌گوید حجاب یک چیز شخصی است و به خود آدم‌ها مربوط است. کلماتش توی سرم چرخ می‌خورد. با خودم فکر می‌کنم شخصی یعنی چی؟ یعنی اینکه فقط مال خود آدم باشد؟ فقط فقط خودمان، بدون اینکه هیچ ربطی به بقیه داشته باشد؟
زن تذکردهنده گوشی‌اش را درمی‌اورد و رو به دختر می‌گوید: نمیپوشی دیگه، اره؟ و بلند از راننده می‌پرسد: به ۱۱۳ باید زنگ بزنم؟
دختر شال سفید گر می‌گیرد، با صدای بلند می‌پرسد: وقتی کارتن‌خواب و گدا می‌بینید به کجا زنگ می‌زنید؟ وقتی دزدی می‌بینی به کجا زنگ میزنی؟
با خودم فکر می‌کنم واقعا شماره‌ای هست برای این چیزها؟
سروصدای داخل اتوبوس بالا می‌گیرد، به رسم اینجور وقتها هرکس برای خودش اظهارنظری دارد که باید ابراز کند. دختر با صدای بلندتر ادامه می‌دهد: من مگه بی‌حجابم؟ من قبل این هم روسری می‌پوشیدم هم چادر، حالا اینجوری دارم اعتراضمو نشون میدم.
اعتراض! پس همه چیز زیر سر این کلمه ۶ حرفی است. کسی از خانم‌ها می‌گوید اعتراض با گفتگو کردن می‌شود، نه اینکارها.
یاد گوش‌هایی می‌افتم که نمی‌شنوند، سرهای زیر برف. زبان برای اعتراض است، گوش برای شنیدن دیگر، مگر نه؟
همان موقع از جلوی ساختمان شهرداری رد می‌شویم. نیروهای خدماتی‌اش را می‌بینم که جلویش تجمع کرده‌اند و حقوق لابد عقب افتاده‌شان را می‌خواهند. روی پلاکاردهایشان نوشته‌اند که شرمنده خانواده‌اند. این هم یکجور اعتراض است دیگر. نیروهای یگان ویژه هم البته هستند. بحث در قسمت زنانه با جدیت ادامه دارد. تذکرات شدیداللحن آقایان هم کارساز نمی‌شود! دو ایستگاه بعد تقریبا همه پیاده می‌شوند، به جز دختر شال سفید و زن تذکردهنده و چند نفر دیگر کسی نمی‌ماند. نمی‌دانم واقعا به مقصد رسیده‌اند یا دیگر حوصله جرو بحث را نداشته‌اند. به ساعت نگاه می‌کنم. دیرم شده،

احساس می‌کنم یک نمایش اتوبوسی مجانی دیده‌ام. ایستگاه بعد پیاده می‌شوم و تا مترو می‌دوم، تمام.

اعتراضحجابگفتگواتوبوسدختر
یک مهندس صنایع (خالی) خوانده که پیچیده در کلمات، روایت‌ها و جوهر است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید