قسمت سوم
پاری از خونه خانم کریمی بیرون میره. اما او نمیدونه باید چجوری کارومای رو پیدا کنه. ناگهان او با یه دختر دیگه که به نظر همسن پاری میاد، مواجه میشه.
_سلام خانوم شما اینجا چیکار میکنی؟ یعنی... میخوام بگم خطرناکه شما تنهایی توی خیابون ها هستین.
_ اگه راست میگی بگو خودت چرا تنهایی؟
_ خب من به یه دلیل خیلی مهم اینجام!
_ خب منم! اما تو چه دلیلی داری؟
_خب... من..دلیلش با... نجات کل دنیا ارتباط داره!
_ چی؟ خب.. منم میخوام کل دنیا رو نجات بدم! صبر کن ببینم! تو هم میخوای هونل رو پیدا کنی؟!
_خب اره! تو از کجا میدونی الماسی به اسم هونل وجود داره؟!
_ خب.. خب من یه پری هستم! تو هم؟
_ اره! پس تو هم پری هستی...اسمت چیه؟
_ اسم من پارینو هستش.. اسم تو چی؟
_ اسم من پارمیسه ولی همه پاری صدام میزنن. تو هم گم شدی؟ مثل من؟
_ اره گم شدم... راستی چطوره با هم هونل رو پیدا کنیم!
_ اره خوبه!ولی.. ما نمیدونیم کارومای کجاست.
_ ولی من نقشش رو دارم! ببینم اصلا اون ماجرای این نقشه ای که فعلا دستمه رو میدونی چیه؟
_نه!
_ خودت میدونی که دروازه سرزمین ما پری ها مثل کارومای دروازه ای داره و دروازه هم رمزی داره و رمزش رو فقط پری ها میدونن و کارومای هم همینطوره. همین امسال یعنی یه هفته پیش قبل تصرف ایران، یه پری از سرزمینمون، به یه کاروم، رمز دروازه و نقشه سرزمینمون رو میده. کاروم هم، رمز و نقشه سرزمین کارومای رو به پری میده. البته مخفیانه! بخاطر همین سرزمین ما هم تصرف میشه. یه کاروم دیگه اینو نیبینه و به پری حمله میکنه. پری فرار میکنه نقشه رو به رئیس پری ها میده ولی نمیتونه رمز رو بگه و کاروم هم پری رو در یه غار کوه بزرگ نزدیک سرزمین کارومای زندانی میکنه. ما هم باید اول رمز دروازه کارومای رو از اون پری بپرسیم. پس اول باید بریم توی اون کوه.
_ پس.. پس تو نقشه رو چجوری بدست اوردی؟!
_ من ار رئیس پری ها گرفتم. البته اولش نمیخواست بده ولی گفتم که میخوام کل دنیا رو نجات بدم. بعدش یهویی یه کارومای بهم حمله کرد ولی خدا رو شکر نقشه رو نتونست ازم بگیره.منم گم شده بودم و بعدش از دروازه سرزمین سایما رد شدم.
_اهان.. خیلی خب! تو میدونی اون کوه کدوم کوهه؟
_ اوم.. تقریبا! فقط میدونم توی کشور انگلستانه. توی پایتختش.
_اوه نه! مثل اینکه قراره کل جهان رو بگردیم!
_احتمالا همینطور باشه.
_ اسم کوهش چیه؟ _رشته کوه های پنین. در واقع اون پری در غار یه رشته کوه زندانی شده.
_ خب پس! ما باید بریم اونجا! درسته؟ ولی خیلی دوره. بالهامون رو هم که از دست دادیم...
_ پاری؟ تو... یه پری هستی؟؟ امکان نداره! خانوم.. شما هم؟
_ خانوم کریمی! شما اینجا بودین؟؟
_ بله! همه حرفهاتون رو شنیدم... حالا شما پری هستین؟
_ اوه... بله
_ منم میتونم کمکتون کنم؟ البته با خانوادم!
_ اوم... ممنون باشه....
خانوم کریمی با زحمت به خانوادش ثابت میکنه که پاری و دوست جدیدش پری هستن. و بعد به سمت فرودگاه میرن تا برن انگلستان.
_ خب! اینجا فرودگاهه.
_ چقدر بزرگه!!
انها با کمی سختی وارد هواپیما میشن. البته طوری که نگهبانان متوجه نشن که پاری و پارینو وارد هواپیما میشن. چون اونها شناسنامه و چیزهای دیگه نداشتند. پاری و پارینو روی صندلی ها نشستند. پاری از پنجره بیرون رو نگاه کرد. هواپیما هم راه افتاد. پاری اروم گفت: مثل همون موقع هست که میخواستیم پرواز کنیم. یعنی وقتی بال داشتیم و از روی زمین بلند میشدیم.
_ اره! راست میگی. بعد مدت کوتاهی دوباره داریم از بالا زمین رو میبینیم. البته یه جور دیگه.
هواپیما نزدیک یه کشور شده بود که ناگهان اتفاقی افتاد...