سلام من فریدم این اولین نوشته من اینجاس و الان که دارم این رو مینویسم تو راه رفتن به کار همیشگی ام هستم
من نه نویسنده ام نه فرهنگی ام نه استاد دانشگاهی چیزی و همه مطالبی که اینجا مینویسم صرفا بخواطر علاقه ام به نوشتن و شاید خالی شدنه، نه به خاطر لایک فالو و هر چیزی شاید اصلا هیچکی این نوشته هارو نخونه و شاید هم یکی خوند امیدوارم خوشش بیاد .
دوستان ما توی ایرانیم و هر روز خیلی از خبر هارو میشنویم خوب یا بد،که البته که خبر های بد رو بیشتر میشنویم و به لطف بزرگترین اختراع بشر (اینترنت) تقریبا همه ازین اخبار آگاهن و نیازی نیست من اینجا بازگوشون کنم.
خیلی خبر های اعتراض،مرگ،گرونی، مدالهای رنگی ورزشکاران ،شاد،غمگین همه ی اینارو میشنویم و میبینیم ولی من امروز میخوام راجب مرگ بنویسم واژه ای خشک، سرد ،ترسناک برای خیلیا و البته برای تعداد کمی هم قابل هضم
دوستان همه چی ،همه چی و همه ی ما ها یه روزی میمیریم... و این خیلی خیلی غم انگیزه من هر بار بهش فکر میکنم به مرگ عزیزانم آشناها و دوستان غمگین میشم، آره این که همچی میمیره واقعا غم انگیزه... ولی اون لحظه ی زندگی شده چی؟ اون که دیگه نمیمیره ...
هر کدوم از ما یه لحظه هایی رو زیستیم ،با آدمایی بودیم، یه فضا هایی حضور داشتیم که شاید الان هیچکدوم از اون آدما یا فضا ها نباشن ولی اون لحظه ای که اونجا زندگی کردیم همیشه زنده اس و توی ذهنمونه و هر زمان که بخوایم در کسری از ثانیه دوباره میتونیم حسش کنیم و این یعنی اون لحظه همیشه زنده اس...
قرار بود یه نوشته امتحانی و کوتاه باشه برا صفحه ام نه اینقد طولانی ولی خب شد
دوستان هیچی بهجز این لحظه ها برای آدم نمیمونه پس لحظه های خوبی رو بسازیم برای خودمون و اطرافیانمون ...