فائیر
فائیر
خواندن ۱۵ دقیقه·۳ ماه پیش

یک ذره از هر چیز

می‌خواستم یک پست طولانیِ طولانی بنویسم اما بدون تعارف دیگر میل و قدرت تایپ کردن با دستی که آنژیوکت در رگش جا خوش کرده ندارم. قدرت تفکر منطقی را به همراه قدرت تلفظ کلمات دقیق از دست داده‌ام که احتمالا تحت تاثیر داروهاست... پس به خودم اجازه‌ی خیال پردازی و غرق شدن در خاطرات را می‌دهم. صحنه‌های پراکنده‌ای که شاید هیچ نخ تسبیحی آن‌ها را به‌هم وصل نمی‌کند ولی در نهایت حال مرا خوب می‌کنند:

اول: یک تکه «میم»

از بلندگوی فرودگاه مهرآباد اسمم را صدا می‌کنند. دستکش یکبار مصرف به دست در حال تعویض پوشک بچه هستم. فکر می‌کنم هواپیمایی آتا فهمیده کمربند مخصوص نوزاد را به مهماندار هواپیما تحویل نداده‌ام و دنبالم می‌گردند. روز تا همین لحظه سرشار از سختی بوده پس طبیعتا فکرم کار نمی‌کند. قبل از اعلام دوم به سمت اطلاعت حرکت می‌کنم. بوی گل قاصک خیلی زودتر از دسته گل پروانه‌ای غافلگیرم می‌کند...

دسته گل پروانه!
دسته گل پروانه!

نیم ساعت بعد روی صندلی عقب ماشین «میم» نشسته‌ام. برای چندمین بار می‌پرسد: «مطمئنی حالش خوبه؟ زیاد تو آفتاب موند» من هم برای چندمن بار جواب می‌دهم که مسافتی نبوده و قطعا نمی‌توانسته ماشین را در سالن انتظار فرودگاه پارک کند!

اتفاقات روزم را برایش تعریف می‌کنم. اینکه بابا اول صبحی درختچه‌های مو حیاط خانه را سم پاشی می‌کرد و مثل همیشه ماسک نداشت و من حرصم گرفته بود از این همه بی‌توجهی به سلامت جسمی‌اش. از آرش بنده خدا که با ماشین خودمان آمده بود که ما را به فرودگاه برساند و بابا او را پس فرستاده بود تا بعدا برایم حرف درنیاورند که با راننده دولتی به کارهای شخصی می‌رسم(!!!) از تاخیر یک و نیم ساعته پرواز و جابه جایی‌های چندباره در هواپیما چون یک خانوم با دماغ عملی دوست نداشت پیش منِ نوزاد به بغل بنشیند و معتقد بود ممکن است دست من به دماغش بخورد!

زبان میم هم باز می‌شود و از لاک غریبگی بیرون می‌زند. از حال و هوای برگشت به ایران می‌گوید و بحث‌های بی‌خودی که با دانشجوها دارد و صد البته از شلوغی روزهایش. قبل از اینکه دوباره از او به خاطر اینکه وسط این همه شلوغی برای کمک به من آمده تشکر کنم؛ می‌گوید: «واقعا می‌خواستم برم زیارت ... می‌دونی که تعارف نمی‌کنم.» با خودم فکر می‌کنم تعارف بکند هم فرق زیادی ندارد؛ در موقعیتی نبودم که دستِ کمک کننده‌ای را پس بزنم آن هم این دست خاص! برای چند صدمین بار در عمرم سعی میکنم «میم» را ببینم. این وضعیت یک طرفه که او مرا می‌بیند و من نمیبینمش حسابی حرصم می‌دهد.

حتی نمی‌دانم صحبت چطور گل می‌اندازد اما با دیدن سرعت سنج ماشین یک هو می‌پرم وسط حرف‌هایش: «سرعتت رو کمتر کن. خیلی تند میری!» کمتر شدن سرعت ماشین محسوس است. متوجه هستم دوباره از توی آینه نگاهم می‌کند؛ در پاسخ به «هان»ِ پرسشی‌ام می‌گوید: «باورم نمیشه فایی بگه آروم‌تر!» لبخند می‌زنم. ادامه می‌دهد:« هروقت یاد اون روز که پشت ترک امیر نشستی و اون پرش‌های دیوانه‌وار می‌افتم؛ از نو استرس می‌گیرم.» لبخند می‌زنم: «منم همین‌طور. گاهی فک می‌کنم منِ جدید رو نمی‌شناسم پس اگر توهم نمی‌شناسی برام قابل درکه بالاخره...» وسط جمله‌ام می‌پرد:

- خُبه خُبه... چه برا خودش می‌دوزه و می‌بره. من همیشه تو رو می‌شناسم حتی اگر خودت نشناسی!
- آهان!
- اهوم!



دوم: یک لقمه «نان»

طاهره اصالتا پاکستانی است از نسل خُوجه[1]های هندی که چند قرن قبل در پاکستان و در تاریخ معاصر در لندن زندگی می‌کنند. از آن پولدارهای اسم و رسم دار است و فقط کافی است اسم پدرشوهرش را ببری تا اهالی پاکستان او را بشناسند. متولد لاهور، بزرگ شده‌ی لندن، ازدواج کرده‌ی فرانسه و طلبه‌ی قم است. خودش می‌گوید وقتی بعد از تولد فرزند سوم خیالش از شوهر و بچه‌ها به واسطه‌ی حضوردخترعمویش به عنوان زن سوم خانه راحت شده ؛ آرزوی دیرینه‌اش برای خواندن علوم دینی را به شوهر گرامی یاد آورده شده است. طبعا شوهر فرهیخته‌ هم شرایط تحصیل را برای او در بهترین مرکز تحصیلات علوم دینی جهان را فراهم کرده است.

چند سال بعد از شروع درس خواندن و رفت و آمد به ایران؛ دولت انگلیس حضور در لندن را محدود و طاهره و خانواده‌اش را با مشکلات متعدد و هجران اجباری مواجه کرد. دوری و غمی که احتمالا اغلب ما را از پا می‌اندازد اما طاهره را نه! به جای نشستن و زانوی غم به بغل گرفتن سطح سه و چهارش را هم خواند و مطالعات جنبی را آغاز کرد.

همین مطالعات جنبی در عرصه‌ی رسانه پای او را به کلاس‌های استاد مرحوم فرج نژاد باز کرد و باب آشنایی من و او را گشود! آشنایی ما خیلی ساده و سر نان لواش شروع شد! زنان پاکستانی نان را از بیرون نمی‌خرند. نانوایی‌ها اصولا برای هتل‌ها و مغازه‌های فروش اغذیه و نهایتا مردهای مجرد بدون خانواده[2]کار می‌کنند. هر زن پاکستانی حتی از کاست[3]‌ خیلی بالا باید برای خانواده‌اش؛ که تعداد زیادی از افراد هستند[4]‌‌؛ نان بپزد. آن هم در هر وعده!

این طور شد که طاهره هنوز ترم یک را تمام نکرده بود از خوردن نان‌های چون پتوی قم خسته شد و دنبال خرید یک عدد تنور و اخذ مجوز از خوابگاه برای داشتن چنین چیزی بود. اینجا بود که پای «ظفربایی» به ماجرا باز شد و بعد از انجام تمامِ مراحلِ چاپلوسی، مذاکره، پرداخت رشوه و صد البته خواهش و تمنا از مسئولین مختلف؛ یک دستگاه تنور به خوابگاه «آمنه» تحویل داده شد. شادی ما در آن روز قابل توصیف نیست اما مطمئنا می‌توانید جوگیری یک دسته دختر جوان را در نظر آورید که باعث می‌شد تقریبا تنور مذکور همیشه روشن باشد! تا چند ماه هر روز صبح نان تازه به بدن می‌زدیم و بوی نان پختنمان همه‌ی بچه‌های بلوک خارجی‌ها را مست می‌کرد!

در نانوایی «طاهره و رفقا» نان‌های مختلفی پخته می‌شد. از «گاتای» ارمنستانی تا «خِتاب» آذری؛ از «نان شیر»ِ توکیو تا «نان ذرت» برزیل و از همه محبوب‌تر و پربازارتر «نان سیب زمینی» پنجاب! که بچه‌های هند و پاکستان و حتی اردوزبان‌های افغانستان مدعی داشتن دستور اصلی بودند.عجیب بود که همین یک تکه نان چه تهدیدها و کری‌خوانی‌هایی را مهمان بازی والیبالمان کرد و چه یقه‌هایی که برایش دریده شد! آدمی زاد موجود عجیبی است و گاهی برای یک دستور نان؛ فشارش بالا پایین می‌شود.

از اینجا دستور پخت و تهیه نان سیب‌زمینی است. پس اگر اصولا «نان‌باز» نیستید؛ بقیه متن را رها کنید‍!
از اینجا دستور پخت و تهیه نان سیب‌زمینی است. پس اگر اصولا «نان‌باز» نیستید؛ بقیه متن را رها کنید‍!


مرحله اول: از دنیا چه می‌خواهیم؟

قبل از شروع به پختن نان باید تکلیف خودمان با جهان هستی را مشخص کنیم! فکر نکنید نان پختن یک مساله ساده و مثل همه‌ی کارهای روزمره است. نان خصوصا در جهان شرق؛ پایه و اساس بسیاری از غذاهاست و روش‌های طبخش از تفاوت‌های عجیب و غریب فرهنگی و حتی جهان بینی نشات می‌گیرد. کافی است پیش یک مامان بزرگ هندو بشنید و او در حین خوراندن غذا با دست‌های حنا بسته‌اش به شما ماجرای خلق جهان به شکل نان را برایتان تعریف کند! در فرهنگ‌های اصیل شرقی نان «محترم» است و این احترام حتی در اسلام «تایید و تاکید» شده است. نمونه‌ی بارزش حدیث «أَكْرِمُوا اَلْخُبْزَ» و «رزق آوری احترام به نان» است.

مرحله دوم: فانتزی‌هایت را به نان بسپار!

اگر اهل رمان‌ها، فیلم‌ها و سریال‌های رومانتیک باشید؛ حتما بارها با صحنه‌ی داستانی یا سکانسِ نمایشی پختن نان و اساسا آشپزی مواجه بوده‌اید. جایی که عاشق و معشوق با همدیگر نان می‌پزند و آشپزی می‌کنند و این بین هی و پشت سرهم صحنه‌های جذاب عاطفی خلق می‌شود و اساسا عمل «پختن» به «دیت» تغییر ماهیت می‌دهد و در ذهن همه‌ی ما یک فانتزی خواستنی می‌سازد.

نترسید! قصد تحقیر و تخطئه کردن این تصویر را ندارم. نمی‌خواهم بگویم چنین تصاویری غیر واقعی هستند و نان پختن آنقدرها هم فانتزی نیست. چرا که وقتی در خاطراتم کنکاش می‌کنم؛ کم صحنه‌ی عاطفی و عاشقانه به ذهنم نمی‌رسد. صبح روزی که با نانی داغ «میم» را از خواب صد پادشاه بیدار کردم. شبِ پختن 500 نان روغنی تنوری (150 کیلو آرد) برای مراسم احیاء همراه خاله کوچیکه و شوهرش. پختن نان برای «چاپاتی»ِ پنجابی برای همکلاسی های همسرم آن هم وقتی دائما داشتیم می‌خندیدم و خاطرات ریز و درشتی مثل این...

اما در کنارهمه‌ی این‌ها نان پختن مخصوصا وقتی استرسی باشی یا جایت تنگ باشد یا بچه‌ها بین پاهایت بلولند می‌تواند به معنی آشپزخانه‌ی بهم ریخته؛ آردی شدن تمام سطوح ممکن و دیدن رد انگشتان خمیری روی مبل‌ها باشد! حتی ممکن است نان پختن نقطه‌ی امنی برای ورز دادن و ورز دادن و رها کردن تمام غم‌ها و اشک ریختن به پهنای صورت باشد!

توصیه‌ی مرا اگر می‌خواهید: « هردویشان ارزشش را دارند.»

مرحله سوم: اندازه نگه‌دار که اندازه نکوست!

اندازه و نسبت درست مواد؛ رمز اصلی آشپزی، شیرینی‌پزی و نان پختن است. مطمئن باشید اینکه در هر آشپزی مواد را اندازه گیری کنید چیزی از ارزش‌های شما را به عنوان «سرآشپز»ِ خانواده کم نمی‌کند.

مواد لازم برای نان سیب زمینی (20 تا 25 عدد نان بسته به اندازه چانه‌ها):

  • پوره سیب زمینی (پوره پایه کلاسیک) 1 پیمانه
  • آرد نان پزی 3 پیمانه
  • آب ولرم نصف پیمانه
  • نمک یک سوم قاشق چای خوری
  • روغن مایع نصف پیمانه
  • شکر یک قاشق غذاخوری
  • خمیر مایه فوری 2 قاشق غذاخوری
  • تخم مرغ یک عدد

مرحله چهارم؛ کیفیت تقریبا همه چیز است!

کیفیت مواد و سالم بودن آن‌ها عموما حرف اول را در آشپزی می‌زند. نه اینکه نشود با مواد بی‌کیفیت آشپزی کرد یا نان آردِ بی‌کیفیت قابل خوردن نباشد اما تفاوت واقعا فاحش است. مخصوصا که کیفیت آرد در میزان و اندازه مورد نیاز برای یک خمیر مطلوب تاثیر گذار است. راستی استفاده از آرد بربری، سنگک برای این دستور اصلا مناسب نیست!

مرحله پنجم؛ با همه‌ی وجود در آشپزخانه!

همان‌طور که گفتم آردهای بی‌کیفیت معمولا آب کمتری به خود جذب می‌کنند پس باید میزان آرد را کم کنید. اینجا دیگر مساله از اندازه‌گیری می‌گذرد و شما متکی به حواس خود می‌شوید. همین یعنی باید با همه‌ی وجود خودتان در آشپزخانه باشید. باید بو کنید باید لمس کنید و با چشمانتان خمیر خود را پایش کنید. حتی صداها نیز سمفونیِ نان‌پزی را تکمیل می‌کنند. از هیچ کدام این حواس غافل نشوید.

مرحله ششم؛ دل رو بزن به دریا...

اول پوره سیب زمینی رو حاضر بکنید:

سیب زمینی ها را پوست بگیرید و در قابلمه با آب سردی که رویشان را بگیرد با شعله متوسط آنقدر بپزید که چنگال که بزنید؛ وا بروند!
سیب زمینی ها را پوست بگیرید و در قابلمه با آب سردی که رویشان را بگیرد با شعله متوسط آنقدر بپزید که چنگال که بزنید؛ وا بروند!



سیب زمینی های پهته را با رد کردن از الک؛ له کنید. استفاده از رنده  یا گوشتکوب ممنوع است!
سیب زمینی های پهته را با رد کردن از الک؛ له کنید. استفاده از رنده یا گوشتکوب ممنوع است!


کره را اضاقه کنید. (هر صد گرم سیب زمینی 20 گرم کره) و سریع هم بزنید تا از حرارت سیب زمینی ها آب شود و مخلوط یک دستی ایجاد شود. (اگر حجم مواد زیاد است کاصه سیب زمینی را روی کتری یا قابلمه آب جوش قرار دهید.
کره را اضاقه کنید. (هر صد گرم سیب زمینی 20 گرم کره) و سریع هم بزنید تا از حرارت سیب زمینی ها آب شود و مخلوط یک دستی ایجاد شود. (اگر حجم مواد زیاد است کاصه سیب زمینی را روی کتری یا قابلمه آب جوش قرار دهید.



شیر ولرم را اضافه کنید. (یک لیوان برای 300 گرم سیبزمینی) و آنقدر هم بزنید که مخلوط یکدست شود.
شیر ولرم را اضافه کنید. (یک لیوان برای 300 گرم سیبزمینی) و آنقدر هم بزنید که مخلوط یکدست شود.


چیزی که به دست آمده همان پوره سیب‌زمینی پایه است. پوره‌ای که می‌شود آن را به عنوان غذای ساده به کودکان داد یا با کره و خامه و ادویه ترکیب کرد و با نان سوخاری سرو نمود یا می‌شود آن را همراه انواع خوراک‌های گوشتی یا غذاهای گریل شده سرو نمود. و هی می‌شود ترکیبات و طعم‌های جدیدی با آن خلق کرد!

پوره سیب‌زمینی کلاسیک و پایه!
پوره سیب‌زمینی کلاسیک و پایه!


  • آب ولرم را با یک قاشق شکر و خمیر مایه در یک کاسه گود مخلوط کنید و در یک جای گرم و تاریک مثل داخل کابینت قرار دهید. برای عملکرد بهتر خمیر مایه می‌توانید روی کاسه را با دستمال بپوشایند. حدود ده دقیقه بعد باید خمیر مایه کف کرده باشد!
  • تخم مرغ، روغن، نمک و پوره سیب‌زمینی را به مخلوط اضافه کرده خوب بهم بزنید. مواد باید ترکیب شده و یکدست باشند. ترجیحا برای ترکیب مواد از چنگال معمولی یا همزن دستی استفاده کنید.
  • آرد را چند بار الک کنید و کنار دستتان بگذارید. آرام آرام آن را به مخلوط اضافه کنید و هم بزنید. این کار را انقدر ادامه بدهید تا خمیر جمع شود و کمی چسبنده باشد. اضافه کردن آرد بیشتر باعث خشکی و زود بیات شدن نان می‌شود.
  • خمیر را به مدت ده دقیقه ورز دهید. برای این کار حتما دستان خود را کاملا خشک کنید و بعد با روغن چرب کنید. یکی از مشخصه های میزان کافی بودن آرد در خمیر این است که خمیر به دست خشک نمی‌چسبد!
  • بعد از مرحله ورز دادن خمیر را داخل یک کاسه چرب شده بگذارید. روی ظرف را با سلفون بپوشانید و به مدت حداقل 45 دقیقه در یک جای گرم و تاریک (همان داخل کابینت پیچیده در یک پارچه) قرار دهید. بعد از این زمان خمیر باید به دو برابر حجم اولیه خود رسیده باشد. (اگر از آن آدم‌هایی هستید که متوجه میزان پف کردن خمیر نمی‌شوند؛ می‌توانید خمیر را در یک کاسه شیشه‌ای بگذارید و اندازه اش را با ماژیک علامت بزنید.)
  • خمیر پف کرده را روی صفحه ی آرد پاشی شده قرار دهید و پفش را با دست بگیرید و بعد آن را به کمک کاتر (من از پیتزا بر استفاده میکنم) به اندازه های مساوی تقسیم کنید. هر کدام از تکه ها را با کمک دست به شکل گرد در بیاروید و روی آن‌ها را به مدت ده دقیقه بپوشانید. (عمل مهم و اساسی «چونه کردن» و استراحت میانی)

چونه کردن خمیر یکی از تکنیک‌های مهم نان پختن به شمار می‌رود. بعد از چونه کردن، فرم‌دهی به نان راحت‌تر می‌شود. با جستجوی عبارت «روش‌های چونه کردن خمیر» می‌تونید روش‌هلی مختلفش رو ببینید.

  • تابه تفلن را روی اجاق گاز با حرارت یک سوم شعله قرار دهید. در این فاصله هر چانه را روی سطح آرد پاشی شده قرار دهید و با وردنه به قطر نیم سانتی‌متر( و اگر بتوانید نازکتر) بازش کنید. بعد از چندبار آزمون و خطا چگونگی بازکردن یک دست و بدون پارگی خمیر دستتان می‌آید. از کج و کوله شدن نان‌ها نترسید.
  • خمیر را با دست به تابه‌ی داغ انتقال دهید و اجازه بدهید یه سمتش کاملا بپزد و برشته شود. بعد آن را برگردانید. وقتی دو طرف نان خوب برشته شد؛ آن را بردارید و روی پارچه نخی قرار دهید، رویش را با پارچه بپوشایند تا خنک شود. تمام نان ها را با این روش بپزید.

ممکن است در حین کار مخصوصا در اوئل کمی آرد داخل تابه ریخته شود. حواستان باشد با یک دستمال نمدار هربار تابه را تمیز کنید تا آردهای سوخته به نان‌های جدید نچسبد. نوش جانتان (مخصوصا پاییز عزیز که این بخش تا حدودی مختص به اوست.)



سوم؛ یک سکانس «سریال»

سریال «موش» را به پیشنهاد سائر می‌بینم. باید اعتراف کنم برای آدمی مثل من انتخاب معقولی نیست. سه چهار شخصیت اصلی دارد که سه تایشان جوان‌های کپی هم هستند و را به راه سرتاپا لباس مشکی می‌پوشند و کلاه مشکی به سر این‌ور آن‌ور می‌روند. یک عالم نقش فرعی هم دقیقا با همین مشخصات دارد که در داستان وول می‌خورند. چند باری مجبور می‌شوم عکس آدم‌ها را برای سائر بفرستم یا از پرستار بخش بپرسم کی به کی است؟ به جز این‌ها خشونت سریال هم بالاست.

داستان سریال اما حسابی گیراست. به جز روند اصلی داستان که چندبار می‌پیچد و مخاطب را تا قسمت آخر و رازگشایی‌های نهایی همراه می‌کند؛ ایده‌ی اصلی بر اساس یک نظریه‌ی جرم شناسی و منشاء جرم است. جایی که انسان خیلی پوزیویستی و بر اساس عملکرد ژن‌ها و مغزش تعریف می‌شود. قصد «افشا» کردن ماجرای سریال را ندارم خصوصا که متوجه شده‌ام بخش زیادی از مخاطبانم؛ احتمالا همه‌ی آن‌ها؛ با مساله «اسپویل» شدن مشکل دارند. انگار آدم‌ها فقط برای فهمیدن ماجرا سریال می‌بینند و یا کتاب می‌خوانند. (زینب کجاست که بگوید: دقیقا!)

یک صحنه تکراری....
یک صحنه تکراری....


یکی از سکانس‌های برترش احتمالا همین‌جاست. جایی که یک نفر بالاخره خودش را در آغوش می‌گیرد. این سکانس نه تازه و بدیع است و نه حتی خلاقانه و جذاب. فقط هست تا پسر بچه‌ای که در طول سریا شناختیم؛ رها نشود اما همین بودن و همین حضور و پذیرش ساده؛ انقلابی در قلبم ایجاد می‌کند که اشک‌ها سرازیر می‌شوند. چند سال باید بگذرد تا بتوانیم همه‌ی خود را در آغوش بگیریم؟



پی نوشت:

[1] خُوجه، گروهی مسلمانِ هندی الاصل هستند که در قرن پانزدهم میلادی به دین اسلام گرایش پیدا کردند. خوجه‌ها هندو بودند، توسط شخصی به نام پیرصدرالدین به اسلام متمایل شدند و به این نام خوانده شدند. خوجه برگرفته از «خواجه» به معنای بزرگ است.

[2] پیوندهای خانواگی در منطقه شبه قاره هند اهمیت ویژه و غیر قابل انکاری دارند. خانواده و فامیل در هم تنیده هستند و مثلا اگر برادر خانومِ پسرعموی پدر شما در یک شهر خانه‌ای داشته باشد از نظر فرهنگی تو در آن شهر بی کس نیستی و خیلی راحت انتظار داری فامیل دور مربوط به تو جا بدهد و همسرش برایت نان بپزد. توهم خودت را مث اهل آن خانه حساب می‌کنی و جوری در مسائل و روزمرگی‌های آن خانه حاضری که انگار پسر یا برادر صاحب خانه‌ای . جالب این است که این حجم از رابطه با رعایت کامل حدود انجام می‌پذیرد.

[3] در متنِ «زن این است؛ نه کسی که بخواهد دائما جلوی آینه بایستد.» کاست را تعریف کرده بودم: «نظام کاست (Caste System) در جامعه هند به جاتی (jati) معروف است. کاست نظامی درون همسری است که اعضایش در درون کاست باهم ازدواج می‌کنند. در واقع هر فرد در یک کاست به دنیا می‌آید، زندگی می‌کند و می‌میرد. هر کاست جایگاه خاصی در سلسله مراتبی کاستی دارد و از این رو برخی کاست‌ها از ماست‌های دیگر بالاتر و یا پایین‌تر هستند. در نظام سلسله مراتبی کاست «برهمن» در بالاترین و کاست «نجس» در پایین‌ترین جایگاه قرار دارد. مقرارات خاصی در خصوص تمام ابعاد زندگی در کاست‌های اجتماعی برقرار است و باید رعایت گردد. ( برای اطلاعات بیشتر به مجله« مطالعات شبه قاره» مریم خلیلی جهانتیغ، دانشگاه سیستان و بلوچستان مراجعه فرمایید.)» باید توجه داشت با اینکه از نظر قانونی اصرار بر نظام کاستی در هند با محدودیت‌های جدی مواجه است و مردمان پاکستان به خاطر مسلمان بودن باید از چنین نگاهی دور باشند؛ اما هنوز آثار فرهنگی این نظام در جامعه مشهود و ملموس است و فقط نسبت به گذشته افراد آزادی عمل بیشتری دارند.

[4] خانواده‌های پاکستانی به طور سنتی به طور جمعی زندگی می‌کنند. چیزی مثل سریال پدر سالار خودمان!



می‌خواستم به شیوه کتاب «مثل آب برای شکلات» طرز تهییه نان را لا به لای متن بنویسم....

دوستیخاطرات خوبمعرفی سریال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید