فائزه عین آبادی
فائزه عین آبادی
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

وقتی لباسی که در کودکی برای خودت دوخته ای تنگ می شود!

وقتی لباسی که در کودکی برای خودت دوخته ای تنگ می شود، میفهمی که دیگر بزرگ شده ای. واقعیت همچو پتک زهرآگین بر فرق سرت کوفته می شود. زندگی اجتماعی با صدای کلفت و خش دار بر سرت فریاد می کشد که این لباس مسخره را از تن ات دربیاور!

دیگر با دعا خواندن در امتحانات پیروز نمی شوی! دیگر با قهر کردن امتیاز نمی گیری! دیگر کسی نیست که مدام بگوید چه کار کنی!

تو داری بزرگ می شوی و کودکی ات تو را به تلخی به سوی سفر قهرمانی ات بدرقه می کند.
تو داری بزرگ می شوی و کودکی ات تو را به تلخی به سوی سفر قهرمانی ات بدرقه می کند.


یونگ با ذکاوت مثال زدنی خود نام این مرحله از رشد را یتیم شدن می گذارد و چه قیاس درستی!!

یتیم شدن لزوما به سن خاصی گره نخورده و هر که در مسابقه ی زندگی قصد جلوتر زدن داشته باشد زودتر دچار آن می شود.

یتیم شدن همان روز تاریکی‌ست که تمام قالب های ذهنی ای که از کودکی با هزار زحمت برای خود ساختی بلا استفاده می شوند و لباس هایی که به زحمت به تن ات دوختی کوچک می شوند. همان روز سیاهی که قاعده های زندگی بهم می خورد و تمام شناخته ها ناشناخته می شوند.

روزی که می فهمی خوردن انگشت کوچک پایت به پایه ی مبل به دلیل زبان درازی به مادرت نبوده! دلیل قبول نشدن در امتحان، کمک نکردن به گدای در مدرسه نبوده و کامپیوتری که برایت خریدند با ذکر و دعاهای مراسم صبحگاهی مدرسه به خانه نیامده! دیگر وردهای جادویی کار نمی کنند و هرکه دماغش دراز است مثل معلم کلاس دوم بداخلاق نیست. هرکه پوستش سفید و لبانش سرخ است مثل بغل دستی مدرسه ات مهربان نیست و همه ی عینکی ها درسخوان نیستند.

میفهمی که حالا باید بدون توجه به نظرات دیگران تصمیم بگیری و این به ظاهر خیلی شیرین و ترغیب کننده است اما از وسط که قاچ اش می کنی واقعیت تلخ اش بیرون می زند! بله تو دیگر مجبور نیستی از کسی تبعیت کنی و هر تصمیمی که بخواهی می توانی بگیری اما می دانستی که دیگر مسئول تمام تصمیم هایت خودت هستی و این بار بعد از تصمیم اشتباه قرار نیست فقط به فکر اخم پدر و غر و لندهای مادر باشی! این بار با عواقب طبیعی تصمیم ات مواجهی و چقدر این عواقب دردناک و گاها غیرقابل جبران اند.

در مرحله ی یتیم شدن گیج می شوی، انکار می کنی، به این در و آن در می زنی اما استحاله که صورت بگیرد، آرامش جای خود را به طوفان می دهد.
دنیای بزرگسالی درد دارد.. اما درد توام با آرامش.
دنیای بزرگسالی درد دارد.. اما درد توام با آرامش.



https://www.aparat.com/v/d88u1sp
کودکیبزرگ شدناستحالهیونگ
از یافتن معنای زندگی ناامید شدم. فهمیدم که خود باید معنا بسازم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید