فائزه عین آبادی·۲ ماه پیشآن لباس لعنتی را دربیار!تو را از تنم درمیآورم،چون لباس پشمینی که در دل یک روز تابستانی به تن کردهام و سالهاست پوستم را میخورد.سالهاست که چون لباسی به تنم چسبی…
فائزه عین آبادی·۲ ماه پیشپرومته همواره در بند استروزگاری بود که فرمانروایی آسمان و زمین در مشت خدایان المپ نشین بود و انسان، موجودی بیپناه، در تاریکی مطلق شب میزیست. سرما، همچون ماری یخ…
فائزه عین آبادی·۲ ماه پیشآرامستان صداسکوت آرامستان صداست؟ یا مجالی برای تجلّی آن؟نخست سکوت بود و آنگاه صدا سر برآورد و خودنمایی کرد.نخست نیستی بود، و سپس هستی تجلی یافت و رخ نم…
فائزه عین آبادی·۳ ماه پیشدام سرگشتگیخود را در راهرویی تنگ و نمور مییابم. دیوارها نمکشیدهاند، و بوی رطوبت و فرسودگی هوا را سنگین کرده است. هر گامی که پیش میگذارم، بخشی از ج…
فائزه عین آبادی·۷ ماه پیشتوهم "خود"من، تصویریامکه خودم را نمیشناسم.نه لبخندم راست است،نه گریهام، صادق.نه آنکه در آینه میبینم، من است،نه آنکه در خاطرهی دیگران مانده.قهر…
فائزه عین آبادی·۸ ماه پیشفضیلت رنجهفتساله بودم، قدم کوتاه بود اما سوالهای بلندبالایی داشتم. خالهام، در اوج تنگدستی و بیپولی، چهارمین فرزندش را به دنیا آورد. خانهشان همی…
فائزه عین آبادیدراز زبون خودش·۸ ماه پیشاز زبان فرشتهی بیزبانماگر یک نفر در جهان به این فراخی اضافی باشد، آن شخص منم! به هرکجا که پا میگذارم جایی برای من نیست. هر که را که میبینم شبیه به من نیست. من…
فائزه عین آبادیدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۸ ماه پیشواقعیترین خیالدر دام استعارهها گیر افتادهامخیال بودن با تو واقعیترین تصویر ذهنی من از هیچ استای واقعیترین خیال منای ژرفترین نیاز منای هستترین نیست…
فائزه عین آبادیدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۹ ماه پیشراز تو در نگفتن هانمی خواهم دوست داشتنت را به واژهها بیالایم.واژه ها جادوی تو را منتقل نمی کنند. وقتی میگویم دوستت دارم، گویی صدایی ساده از حنجره ام برمی…
فائزه عین آبادیدرهبوط درد·۱۰ ماه پیشنانی که آب میرودیک روز دیگر هم خدا را سپاس میگوییم برای سقفی که بالای سرمان است. اما برای ما نیست!ماشینی که از پشت شیشهی نمایشگاه در مسیر محل کار برایمان…