همه ما میدانیم داشتن هدف چقدر در زندگی اهمیت دارد. اجازه بدهید داستانی را که در دوران دبیرستان در یکی از کتابهای کمک درسیمان خواندم برایتان تعریف کنم.
در یک روز برفی معلم بچهها را به حیاط میآورد و از آنها میخواهد سعی کنند با جای پای خود یک خط راست بر روی برف ایجاد کنند. هرکس که شروع به راه رفتن کرد بعد از چند قدم از خط مستقیم منحرف شد و در نهایت مسیرش خطی راست نشد. تنها یکی از بچهها توانست بر روی خطی مستقیم راه برود. معلم از او پرسید چطور موفق شدی این کار را انجام دهی؟ او در پاسخ گفت من به آن تیر چراغی که در آن سوی حیاط قرار دارد نگاه کردم و به طرفش رفتم. این داستان کوتاه را در نوجوانی خواندم ولی پیامش هنوز با من است و هر وقت حس میکنم راهم را گم کردم و در مسیر زندگی توان حرکت در مسیر مستقیم را از دست دادم، هدفهایم رو دوباره مرور میکنم.
شما هم حتما خیلی پیش آمده در زندگیتان یک هدف برای خودتان انتخاب کنید. مثلا در آستانه سال نو به خودتان بگویید امسال هدفم این است که فلان کار را انجام دهم. به بعضی از آن اهداف رسیدید و بعضیها را یا اصلاً سراغش نرفتید و یا شروع کردید ولی در آخر نتوانستید به آنها برسید.
نکته خیلی مهم این است که همیشه نباید این شکستها را به گردن استعداد و یا همت خودتان بیاندازید! این احتمال را هم در نظر بگیرید که هدف را درست انتخاب نکرده بودید. در ادامه این مطلب میخواهیم درمورد نحوه انتخاب هدف صحبت کنیم و به این سؤال پاسخ دهیم که یک هدف چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟
هدف بایدSMART باشد و این ربطی به باهوش بودن هدف ندارد! بلکه مخفف موارد زیر است:
Specific
در قدم اول هدف باید مشخص باشد.
بگذارید مثالی بزنم، فرض کنید تصمیم میگیرید موفق شوید! خب این دقیقاً به چه معناست؟ آیا میتوانید موفقیت را تعریف کنید؟ همانطور که میبینید تعریف مشخصی برای موفقیت وجود ندارد. حال بیایید هدفی را تعریف کنیم که مشخص باشد. مثلاً اینکه کسی بگوید میخواهم زبان فرانسه یاد بگیرم، میبینید چقدر فرق میکند؟ در حالت دوم هدف مشخص است و آن یادگیری یک زبان جدید است. دیگر برایتان معلوم است که وقت و هزینه لازم را باید روی یادگیری زبان متمرکز کنید و نه چیز دیگر.
چند بار تا حالا هدفتان کلی بوده و تاثیر این نامشخص بودن بر امکان دنبال کردن آن هدف چه بود؟
Measurable
هدفتان باید قابل اندازهگیری باشه.
برگردیم به همان مثال یادگیری زبان فرانسه. اشکالش را میبینید؟ درست است که مشخص شده و تمرکز کردید برروی یادگیری زبان، ولی چطور میخواهید بدانید به هدف رسیدید یا نه. اصلاً چه کسی میتواند ادعا کند که من زبان فرانسه را یاد گرفتم! خود فرانسوی زبانها رشتههای ادبیات فرانسه دارند که سالها باید به دانشگاه بروند تا مدرک مورد نظر را بگیرند. پس این داستان انتهایی ندارد و همیشه میتوانید حس کنید نتوانستید به هدفتان برسید، حتی اگر بتوانید مثل یک نِیتیو صحبت کنید!
حال بیایید جور دیگری این هدف را تعریف کنیم:
- من میخواهم کتاب اول Café Crème را تمام کنم.
به همین سادگی کسی که تازه یک کتاب مقدماتی فرانسه را خوانده است، میتواند خودش را از کسی که دارد فرانسه حرف میزند در رسیدن به هدف موفقتر بداند!
Achievable
هدفتان باید قابل دستیابی باشه.
مثلاً اگه من تا حالا یک کلمه هم فرانسه حرف نزده باشم، نباید هدف بگذارم که سه ماه بعد بتوانم یک فیلم فرانسوی را ببینم و بفهمم (حالا شاید کسی نابغه باشد ولی بحث آنها جدا است!)
تواناییهای خودتان را بشناسید و مخصوصاً در شروع هدفهای قابل دسترس بگذارید. این معنایش این نیست که خودتان را به چالش نکشید ولی نباید هم هدفی انتخاب کنید که از اول معلوم است که اصلاً شدنی نیست.
Relevant*
هدفتان را در ارتباط با استراتژی زندگیتان انتخاب کنید.
وقتی استراتژی خودتان را در زندگی (یا بیزینس) انتخاب کردید، در کنار کارهایی که باید انجام دهید لیست دیگری ایجاد میشود از کارهایی که نباید انجام دهید. در انتخاب هدفتان این سوال را از خودتان بپرسید که تحقق این هدف چه تاثیر مثبتی میتواند برایتان به ارمغان بیاورد؟ و آیا در مسیر استراتژی زندگیتان هست یا خیر؟
مثلاً من اتریش زندگی میکنم. آیا وقتی تصمیم گرفتم به اینجا بیایم، کار درستی بود که هدفم را یادگیری زبان فرانسه بگذارم؟! حتی اگر به این هدف میرسیدم، به مسیر کلی زندگیم کمکی نمیکرد.
Time-bound
و در آخر اینکه تحقق هدفتان یک زمان مشخص داشته باشد.
اینکه کسی بگوید میخواهم کتاب اول زبان فرانسه را تمام کنم کافی نیست. تا کی میخواهید این کار را انجام دهید؟ پس تعریف این هدف میشود:
"من تا 2 ماه دیگر کتاب اول Café Crème را تمام میکنم."
و این برای کسی که یادگیری زبان فرانسه در راستای استراتژی زندگیش باشد، یک هدف SMART هست.
* در برخی از منابع حرف R اول Realistic است ولی چون تعریفش خیلی نزدیک به A میشود من این را ترجیح میدهم.