به احتمال زیاد تعداد مردانی که ظرف میشورند از زنان کمتر است؛ اما قطعا تعداد مردانی که پای سینک ظرفشویی حالشان خوب میشود خیلی خیلی کمتر است؛ من یکی از این مردها هستم.
وقتی دورریختنیها را جدا میکنم، وقتی کف مناسبی برای شستن آماده میکنم، وقتی به جانِ چربیها میافتم، وقتی میسابم و میسابم و میسابم انگار روانشناسی زبردست دارد همهی آن چیزی را که پریشان کرده با شلنگِ آب سرد، هل میدهد سمتِ چاه فاضلاب. وقتی ظرف میشورم انگار دارم حیاط ِ خانه را آبپاشی میکنم تا خنکای خاک و درختها بلند شود و جانم را تازه کند.
نمیدانم چه جادویی در برقانداختنِ ظرفِ تفالهی چای است؟ وقتی رنگِ نقرهای ظرف تفالهی چای از پشتِ زنگار چندروزه پیدا میشود حس میکنم دیگر به هیچ کس کینهای ندارم؛ حس میکنم آن پیرمرد ریشسفیدی هستم که دست به ریش بلند سفیدش میکشد، لبخند میزند و با دستان ِ خودش، قاتلِ پسرش را از چارپایهی زیر دار، پایین میآورد، دستانش را بالا میبرد و برایش دعا میکند.
ظرفشستن برای من مثل واگویهکردن است با آن یار عزیزی که مَحرمترین است؛ آن یارِ مَحری که صدایش مثل آب، زلال است.
از نظر من بزرگترین ظلم در هنگام ظرفشستن این است که دستکش به دست کنیم. روا نیست دستها از خنکی ِ آب و نرمی کفِ سفید دور بمانند؛ حالا هر چقدر میخواهد دستها بعدها بخارند یا ترکترک شوند یا پوستپوست شوند یا جوری زبر شوند که آدم موقع نوازش، خجالت بکشد. من همه را به جان میخرم و نمیگذارم دستکش، مانع حظِ دستهای من شود.
ظرافت و لطافت ظرفشستن برای من دست کمی از آبدادن به گلها ندارد. برای خیلیها آبدادن به گلها دلیل ِ بودنشان است؛ من از آنهایی هستم که میتوانم ادعا کنم: «من ظرف میشورم؛ پس هستم».
و از آنجا که همهی آدمها فکر میکنند هر کاری که خودشان میکنند درست است، پس من هم توصیه میکنم: «بشوی اَظراف اگر همدرد مایی».
مصطفا 26 خرداد 1399