بسم الله الرحمن الرحیم
من میخوام حرفایی رو بزنم که بعدش مطمئنم یا خشمت زیاد میشه...یا کینه ای تر میشی ...یا حتی ممکنه گریه کنی و حتی ممکنه بزنی یه چیزی رو بشکونی و ...
کلا حرفام قراره دیوونت کنه...
حرفام قراره عصبیت کنه...
حرفایی که میخوام بزنم درمورد بغض پنهان هستش...
این اسمی هستش که خودم روش گذاشتم...
بغض پنهان یعنی درد هایی که ده الی ۲۰ الی ۳۰ سال قبل چشیدی و فراموش کردی ...اما بغضش باهات مونده ...
شاید بگی رضا چه نیازیه درمورد گذشته حرف بزنیم ؟ بهتر نیست درمورد آینده حرف بزنیم ؟
جواب :
من خودمم همین نظر رو دارم.
ولی بعضی وقتا یه سری بغض ها هستش که درسته فراموشش کردیم و بخشیدیم و همه چیز تموم شده...اما تو ناخودآگاه خودمون اون بغض هست و بدون اینکه دست خودمون باشه یه کارایی میکنیم که به آیندمون ضربه میزنه...
مثلا :
کسی که از جنس پسر بغض داشته باشه...پسر خوب سمتش نمیاد...
کسی که از جنس دختر بغض داشته باشه...دختر خوب سمتش نمیاد...
کسی که از پول بغض داشته باشه...پول سمتش نمیاد...
کسی که از یه چیز خاصی بغض داشته باشه...از اون جنس اتفاقات خوب سمتش نمیاد...
یعنی شما از هر چیزی بغض داشته باشید در اون قضیه اتفاق بد زیاد براتون رخ میده.
بیا این قضیه رو درستش کنیم.
حرفایی که میزنم خیلی خیلی ارزشمنده...
همین حرفارو اگه پیش لوگو تراپ برید یا پیش روانشناس برید...کلی ازتون پول میگیره!
ولی من به زبون خیلی ساده تر و سلیس تر کمکت میکنم تا گذشتت رو کامل ببخشی و رها کنی.
خیلی مسخرست...ولی واقعیته...
ببین...
اگه با بغض زندگی کنی...
بعدا خودت همون کارهایی رو در حق بقیه میکنی که یکی اون سالها با تو میکرد...
میگی بخشیدما...
ولی نه...
تو هنوز نبخشیدی...
آخه بغضش باهاته...
حاضرم قسم بخورم خیلی از کارای اشتباهت بخاطر غمی هستش که داری با خودت حمل میکنی...ولی از درون یا کتمانش میکنی و یا الکی میگی فراموشش کردی...ولی بدون اینکه دست خودت باشه خیلی از اعمالت بخاطر اون بغضی هستش که تو ضمیر ناخودآگاهت داری با خودت حملش میکنی....
ببین...
اینو کسی در تو نمیفهمه...
حتی خودتم نمیفهمی...
ولی منی که ته خودسازی رو در آوردم خوب میفهمم بعضی از رفتارهای زشت الانت بخاطر حس انتقامه...
تورو خیلی اذیت کردن...
بخاطر همین اینجوری شدی...
وگرنه تو آدم بدی نیستی.
باید کمکت کنم تا با کمی گریه و داد زدن خالی بشی....
وگرنه یه سری از داستانات همچنان ادامه داره...
من درکت میکنم خداییش.
تو در زمان خاص خودش ...اون چیزی که میخواستی رو ... بهت ندادن...
الان یادت نمیاد..
چون خیلی وقته میگذره...
به ظاهر فراموش کردی...
اینو کسی نمیفهمه.
حتی خودتم نمیفهمی...
ولی من میفهمم...
باور کن میفهمم...
من میفهمم چی کشیدی.
تو با این غم و ناراحتی و کینه و بغض بزرگ شدی....سنت کمتر بود...به مرور خودتو با این درد وفق دادی...
از یه سن به بعد کلا دیگه کسیو باور نداشتی...
چون باورات رو شکوندن...
گفتی بخشیدم تموم شد...
درست میگی..
ولی بغضش باهات مونده...
به خصوص وقتایی که میبینی چیزی که تو میخواستی رو بقیه خیلی راحت دارن...
اینجاها یهو یادت میاد و اذیت میشی...
ببین...
تو رفتارات بوی انتقام میده...ولی ظاهرت مذهبیه....
تو بوی انتقام میدی...
انتقام تو با چاقو و کتک زدن و این چیزا نیست ...
چون تو مهربون تر از این حرفایی...
ولی انتقام تو شکلش فرق داره...
انتقام تو اینه که دوست داری درد کشیدن رو ببینی...
شاید بگی نه...
ولی همینه.
تو درد کشیدن آدمای اون شکلی رو دوست داری...
تو لذت میبری وقتی درد میکشه.
هر کسی تو اون تیپ باشه و درد بکشه...تو خوشت میاد...
شاید بخاطر همینه وحشی میشی بعضی وقتا...
این وحشی شدن بخاطر درداته...
وگرنه تو اینجوری نبودی...
تو خیلی با احساس بودی...
یادت میاد ؟
ولی کو...
خیلی وقته خبری ازش نیست.
میدونی چرا...
چون احساساتت رو کشتی.
ببین...
تو بغض پنهان داری.
اذیتت کردن...
تو بد نیستی...
تو فقط نیاز به کمک داری.
حالت که خوب بشه...واقعا خیلی از رفتارات عوض میشه...
اینو خدا بهتر از هر کسی می دونه...
چون خیلی از رفتارات بخاطر اون بغضی هستش که تو اون سن یهو بهت رسیده...
تا اینو درست نکنی...رفتار الانت عوض نمیشه.
خودسازی خیلی تو در تو هستش...
میخوام ببرمت به سالهای خیلی قبل.
ببین ...من آدمی ام که همش میگم گور پدر گذشته...
ولی این قضیه ای که بحثشو باز کردم رو نمیشه گفت گور پدرش ...
چون باید حل بشه...
اگه حل نشه...رو رفتارت تاثیر میذاره و باعث میشه بدون اینکه دست خودت باشه آدمارو با کارات زخمی کنی...
بابا خدا وکیلی همینه دیگه...
یکم فکر کنی میفهمی...
آدما به اندازه اذیت هایی که شدن بعدا بقیه رو اذیت میکنن...
مگر اینکه این شخص درست کرده باشه این قضیه رو تو ذهنش...
خب...
اگه پایه اید به گذشته سفر کنیم و بغض و کینه هامونو بشوریم ...
چطوره ؟
آخه تا اینارو درست نکنیم تو خودسازی به مشکل میخوریم...چون خیلی از رفتارهامون بخاطر اون بغضی هستش که با خودمون داریم حمل میکنیم.
شاید بگی نه رضا من بغض ندارم و اتفاقا خیلی خیلی مهربون و مذهبی ام و همه ی آدم بدای زندگیمو بخشیدم.
آره بخشیدی...
من نگفتم نبخشیدی...
من میگم بخشیدی ولی بغضش باهاته...
همین بغض دلیل ریشه ای خیلی از کارای غلطته..
مباحث روانشناسی و خودسازی جذاب و در عین حال پیچیدست...
یه اتفاقی ممکنه ۱۵ سال پیش رخ داده باشه...ولی میبینی ریشه اصلی رفتار غلط امروزت...اون بغض ۱۵ سال پیشت بوده که میگفتی فراموشش کردم و بخشیدم.....
راستی ...
از کی بغض کردی...
کیه که ناراحتت کرده ؟
کیه که وقتی خیلی پاک و معصوم و بی گناه یا کم گناه بودی اومده و با کاراش باعث شده داغون بشی ؟
اون ضربه عصبی رو کی و کجا خوردی...
شاید گریت بگیره...مشکلی نداره...خوبه....
ولی دوست دارم به یاد بیاری ...
اون موقع تجربه نداشتی...تنها بودی... زور و اطلاعات الانت رو نداشتی... بلد نبودی خودتو آروم کنی...
این روزا یه نقاب زدی به صورتت که انگار همه رو دوست داری...ولی نداری...
تو یه حس تنفر داری ...نسبت به هر کسی که اونجوریه...تو از پسر ها یا دختر ها یا اون طیفی که ازش اذیت شدی...متنفری.
یه رفتاری باهات شده که بد جور بهت شک عصبی داده شد...
هنوز که هنوزه آثارش باهاته...
یادته حرص میخوردی...
راستی...
چه انتظاری داشتی که بر آورده نشد ؟
محبت میخواستی ؟ توجه میخواستی ؟ عشق میخواستی ؟ چی میخواستی دقیقا ؟
من نمیدونم چی میخواستی...
ولی هر چیزی که هست مشخصه که ندادن بهت اونو...
البته الان بزرگ شدیا...
الان برای تموم درد هات راهکار داری و کلا قضیه واقعا حل شده...
حتی همیشه میگی چقدر ... بودم که تو اون روزا این کارهارو میکردم...
ولی این ظاهر قضیه هستش...
درسته خوب شدی و با همون درد زندگیت کلی رشد کردی...اما...رنجشو فراموش نکردی و یه حس بغض پنهان همیشه باهاته...
راستی یه سوال دیگه...
این نفرت و رنج و غم و خشم پنهانت رو چجوری سر آدما خالی میکنی...
خودت به چند نفر آسیب زدی ؟
مقصر اونا بودن...میدونم...
ولی تو هم کم به آدما بدی نکردی.
باشه...
اشکالی نداره.
حق داشتی...
ولی به نظرت کافی نیست ؟
داری خودت اذیت میشی..
خودت داری به خودت آسیب میزنی...
این قضیه مال سالهای قبله... شاید اون شخص حتی یادشم نباشه.
ولی الان تو داری کارهایی میکنی که زندگی الان خودتو داره خراب میکنه و همون کارهایی رو میکنی که یکی باهات میکرد....
آره....
بعضی از رفتارها و گناهای زشت الانت... بخاطر اون حس بغضی هستش که داری با خودت حمل میکنی.
میدونی چی ناراحت کنندست...
این ناراحت کنندست که تو اصلا اینجوری نبودی...تو اصلا اینجوری نیستی..
چرا یه جوری میشی که واقعا در شأنت نیست...
تو خیلی دل پاک و مهربون بودی...هنوزم هستی...فقط این بغض باید پاک بشه حتما...
وگرنه نوسان زیاد داری تو رفتارت و کارهایی رو میکنی که خودتم دلیلش رو نمیدونی...
ولی من بهت میگم دلیلشو...
ببین...
تو بغض پنهان داری!
فقط قبلش بیا قضیه رو بشکافیم که دقیقا چیشد..
ببین...
دوست دارم به یاد بیاری اون روزارو...
خب...
دقیقا چه اتفاقی افتاد ؟
دقیقا چیشد ؟
با من راحت باش...
بغضت رو بهم بگو..
در حد یک خط بهم بگو بغض چی تو دلت مونده از اون روزا...
کی و چی اذیتت کرده ؟
از دوست دختر یا دوست پسرت نامردی دیدی ؟
سوختی آره ؟
میدیدی رفیقات از لحاظ مالی و قیافه ای و از هر نظر کمتر از تو هستن...ولی دوست دختر یا دوست پسرشون بهشون وفاداره...
الان خیلی رشد کردی...
الان خیلی مذهبی شدی...
میگی این دوستی ها گناهه...
این روزا خندت میگیره به اون روزا...
ولی اون روزا حقیقتا آتیشت زده بود...
مگه نه ؟
همش گریه میکردی چرا این کارو کرد...
ماه ها و سالهات سوخت...
راستی...
چرا سمت اینجور دوستی ها رفتی...
میدونی چرا ؟
بذار بگم...
چون بهت بی توجهی میشد...
حتی همین الانشم از سمت پدر مادر محبت کلامی خاصی دریافت نمیکنی...
که بگن دوست داریم یا برامون مهمی یا ...
اینا همه بغضش مونده برات...
تو هیچوقت ندیدی کسی برات بمیره ...اصلا کسی نمیخوادت انگار...نه پدر نه مادر نه هیشکی...
چقدر اذیت میشدی...
وقتی میدیدی رفیقتو همه دوست دارن...توجه میکنن بهش...اما تو... هیچکس...
تو سوختی وقتی میدیدی پدر مادرت اصلا بهت محل نمیدادن...اصلا تورو به رسمیت نمیشناختن...
شاید بخاطر همینه جذب محبت های بیرون شدی...
جالب اینجاست که خونوادت هنوزم همینجوری ان...اصلا تحویلت نمیگیرن که بهت بگن دوست داریم...
ولی میدونی...
دیگه برات مهم نیست...
چون یاد گرفتی سنگ باشی...
حتی تو ارتباطاتت با جنس مخالف هم همینجوری شدی...
شاید نقاب میزدی که خودت نباشی...
چون خودتو کسی نمیخواد...
بخاطر همین دروغ میگفتی....
تموم اینا بغض های اون سالهاته...
ما قراره تو این دوره این بغض هارو شناسایی و درستش کنیم...
خدایا کمکمون کن از این امتحان سخت پیروز بیرون بیایم... چون بخشش سخته...
خدایا تو از رگ گردن به ما نزدیکتری و از پدر مادر به ما مهربانتری....
کمکمون کن...
بخشش نیاز به قدرت الهی داره...
چقدر سخت بود بچگی...
جو نا آرام خونه...
همش دعوا...
محبت نکردن پدر...
بی توجهی مادر...
تفاوت گذاشتن هاشون...
میبینی...
بغض هامون از اینجا شروع شد....
یه سوال...
یادته بچه بودی...
چی میخواستی که بابات برات نمیخرید...
هوم ؟
چیو دوست داشتی که برات نمیخرید...
راستی...
گشت ارشاد تا حالا گرفته تورو ؟
به ظاهر فراموش کردی و تموم شده...
ولی هیچوقت یادم نمیره که چقدر تو کلانتری اولین بار وحشت کرده بودی...
آره...بغضش باهامه....
مدیر و معلم هایی که اذیتم میکردن...
اون معلم بی شرف قرآن که زد تو گوشم و عینکم شکست.
خیلی باعث ترسم شد...
اون مدیری که منو کتک زد.
تو مدرسه شاش میزدم از بس میترسیدم که بیام پا تخته و شفاهی جواب بدم...
میترسیدم میلرزیدم...استرس داشتم... بلد نبودم تو جمع ۳۰ نفره حرف بزنم...
راستی...
تو چی...
تو هم بگو...
چیه ؟
فامیلیتو تو مدرسه مسخره میکردن ؟
اسمتو چی ؟
راستی...
اولین کسی که یکی از اعضای بدن تورو مسخره کرد کی بود ؟
اصلا یه سوال...کدوم عضو بدنت رو مسخره میکردن و بهت تو مدرسه میخندیدن ؟
دندون ؟
بینی ؟
چشم ؟
چیتو مسخره میکردن ؟
میگم ؟
دختر یا پسر بودن یا چاق یا لاغر بودنت رو کسی مسخره کرده ؟
یا با زبون یا بی زبون بودنت رو ...
اولین بار کی از سر تمسخر بهت خندید...
کی بهت گفت زرنگ نیستی...
کی بهت خندید و مسخرت میکرد ؟
کی بهت گفت :
ساکت شو..بتمرگ...حرف نزن...خفه شو...
مادرت این حرف رو بهت میزد یا نه ؟
کاش تورو به دنیا نمیاوردم..
راستی ؟
وضع مالیتون چطور بود...
بابات به مادرت پول میداد ؟
سر هزار تومن پول تو خونه شما دعوا بود ؟
بابات نمیذاشت مامانت بیرون بره ؟
بابات به مادرت وقتی بچه بودی خیانت کرد و تو با ترس و وحشت زندگی میکردی ؟
میبینی...
از اون روزا سالها میگذره...
به ظاهر فراموش کردی...
ولی بغض وحشتناکی تو وجودت مونده که داره رفتار های زشت الانت رو مدیریت میکنه...
میدونم...
داری اذیت میشی...اعصابت داره خورد میشه...همین الانم داری میلرزی...
ولی به یاد بیار اون روزای گند زندگیت رو...
بغض هاتو به یاد بیار...
وگرنه من نمیتونم کمکی بهت بکنم !
بذار بغض هاتو بگم...
شاید فراموش کرده باشی...
ولی اگه کودکیتو به یاد بیاری میفهمی که تو حتی از کوچه خونتونم بغض داشتی...
که چرا همسایه هاتون اینا هستن...
چرا خونه کوچیک دارید ...
تو از اونی که تو کودکی به باسنت دست میزد بغض داری...
از ضعیف بودن بدن خودت بغض داری که چرا نتونستی از خودت دفاع کنی...
از اینکه غذا نبود تو خونه تا میوه بخوری بغض داری...
میوه های خوب فقط زمانایی بود که مهمون داشتید...
تو حتی از خونه های خوشگل شهرتونم بغض داری ...چون بچه بودی میرفتی اونجاها دور میزدی میگفتی چرا خونه ما نباید اینجا باشه...
تو از کسایی که وضع مالیشون خوبه بغض داری...
تو حتی از کتاب دینی مدرسه خودت و حتی معلم دینی خودتم بغض داری که چرا تورو از خدا دور کرده...
تو از کلانتری رنجش داری...وقتی باباتو یهو بردن زندان...
بچه بودی...
ولی نمیدونستی چکار کنی...
تو از قاضی بغض داری...
تو از حکم دادگاه بغض داری...از اینکه بابات زندان افتاد...تو از زندان رفتن بابات بغض داری..
تو از رتبه کنکور بغض داری...
تو از خواهر یا داداشت بغض داری که نمیذاشت فیلم های مورد علاقت رو ببینی...
تو از بابات بغض داری که کولر نمیزد..
تو از بابات بغض داری...وقتی که بهت گفت :تو بچه من نیستی....
تو از اون احمقی که باعث ازدواجت با این آدم شد بغض داری...
که چرا باعث ازدواج تو با این شخص شد...
مطمئنم اگه شرایط بهتری داشتی و وضع مامان بابات کمی خوب بود هیچوقت با این آدم ازدواج نمیکردی...
تو گول موقعیت اجتماعی طرف رو خوردی و خودتو بهش فروختی و بعد ازدواج فهمیدی که همش دروغ بود...
آره...
اینا همه بغضه...
تو هنوز نتونستی پدرتو ببخشی...با اینکه سالهاست زیر خاکه...
تو از طلاق مادرت ناراضی هستی...
تنت میلرزید وقتی کسی میگفت مادرت کجاست...
تو از نقص عضو بغض داری....
تو از عمو بزرگت بغض داری که چرا حق باباتو خورد...چرا کمکت نکرد وقتی وضعتون داغون بود...
تو از بیماری مادرت بغض داری....
تو از اینکه خدا همسرت رو به سزای اعمالش نرسوند بغض داری...
تو از صدای بلند بغض داری...
تو از صدای ترمز ماشین بغض داری...
چون دیدی که بعدش چی شد...
تو از صدای رابطه زناشویی مادر پدرت بغض داری...
فکر کردی بابات داره مادرت رو کتک میزنه...
الان که بزرگ شدی یا از سکس متنفری و یا خودت بدتر شدی...چون بغض باهاته...
تو از غسالخانه بغض داری...
چون عزیزت رو گرفتن بردن خاکش کردن...
تو از دریا بغض داری....چون دریا بچتو ازت گرفت...
تو از جنگ و هواپیما بغض داری...تو از صاحبکارت بغض داری....
تو از صدای عبدالباسط بغض داری....
تو به چشم دیدی که عزیزت بخاطر سرطان ذره ذره آب شد...
تو از دیالیز بغض داری...
تو از پیشوایان دینیت هم بغض داری...که چرا امام رضا جوابتو نداد...
تو حتی از خدا هم بغض داری....
که چرا خدا این پدر و مادر رو بهت داد...
چرا خدا بهت یه پدر فقیر داد ...
چرا یکی مثل حاج قاسم نباید بابات باشه...
چرا نباید یه بابایی داشته باشی که محبت کنه بغلت کنه و واقعا دوست داشته باشه...
چرا خدا یه پدری بهت داد که انقدر پرخاشگر و عصبی هستش...
چرا خدا باید یه پدری بهت بده که صبح تا شب کار کنه و وقتی میاد خونه شرمنده ما باشه و بگیره بخوابه و اصلا ما نفهمیم بابا کی میاد کی میره...چرا باید خدا یه پدری به ما بده که یه مسافرت نتونه مارو ببره ... چرا باید پدری گیرم بیاد که وقتی از سر کار میاد خونه ...اعصاب خرابش رو سرما خالی میکنه...
چرا بقیه اینقدر پدرشون مهربون و با عاطفه هستش...ولی بابای من حتی ابتداییات محبت کردنم بلد نیست...
بعضی ها چقدر تو خونشون احترامه..چقدر محبته...چقدر عاطفست. چقدر پدر و بچه همو دوست دارن..
تو این خونه خود خواهی وجود نداره....
واقعا همه عاشق همن ... دنبال اذیت کردن هم نیستن...
همیشه دنبال اینن که به هم خیر برسونن...
چقدر زیباست...خونه ای که بابا داد نمیزنه ...
بچه ها...
اینایی که گفتم مثال بود...
بغض های پنهان خیلی ریز و چموشه...
باید بگردی و به یاد بیاری و یاد داشتش کنی.
میدونم...
اعصابت خراب میشه.
من خودمم همینجوری شدم...
ولی بعدش رفتم بیرون قدم زدم حالم بهتر شد.
ولی بنویس.
بنویس به یاد بیار...چون بعدا باهاش کار داریم.
بغض های پنهان لعنتیتو به یاد بیار.
این روزا به لطف خدا خیلی چیزا تو زندگیت تغییر کرده...
به لطف خدا خیلی چیزا عوض شده...
خیلی خیلی وضعیتت بهتر شده...
ولی بغضی که کشیدی فراموشت نشده...
کودک درونت آزردست...
من میخوام کمکت کنم...
پس بغض های پنهانتو به یاد بیار و بنویس....
این تمرین مقدمه هستش...بازم باهاتون حرف میزدم.
مرجع:
Dadashreza.com
برای مطالعه ادامه مطلب به تارنمای فوق مراجعه کنید.