به نام خدایی که زیادی مهربونه...
سلام به تک تکتون.
یه مدتی هست که توی ویرگول هستم. اکانت نداشتم و فقط پستهای یارا رو میخوندم... اینکه چطوری با اکانت یارا توی ویرگول اشنا شدم هم داستانش مفصله. اروم اروم با بقیه و مطالبتون اشنا شدم. آتنا مهران فر، میا، ایرین، آرتا، نگین، dark (بقیه اسمش یادم نیست شرمنده?)
راستش وقتی این اکانت رو درست کردم هدفم فقط لایک کردن و کامنت گذاشتن بود، نه انتشار پست که چند وقتی هستش که متوجه شدم؛ چون فرایند تکمیل اکانتم رو انجام ندادم، نمیتونم کامنت بزارم...
اما امروز خستم... زیادی خسته... ناراحتم از خودم...
یه حس سردرگمی و عجیبی با خودم دارم، تکلیفم با خودم مشخص نیست...
یه ماه از تابستونم رفته؛ بدون اینکه هیچ کار مفیدی انجام بدم، به معنی واقعی کلمه هیچی! نه رمانی خوندم، نه متنی نوشتم، نه عزت نفس و اعتماد به نفسم رو تقویت کردم...
هر شب که میخوابم، میگم از فردا اوکیه، همه چی ردیف میکنم، همه رو درست میکنم، میرم عضو کتابخونه میشم، میرم شهربازی تا یکم به جای نفرت و غم، ادرنالین توی خونم جریان پیدا کنه؛ اما همون فردا، از روز قبلیاش کسل کنندهتره...
موندم چی کار کنم... خستم از خودم و این وضعیتی که درونش گیر افتادم...