سلام. چهقدر خاک گرفته اینجا و چهقدر نبودم! دلتنگ نوشتن بودم. من هنوزم به ادای احترام از سازندهی سایت ویرگول حاضرم دستبوسی کنم که انقدر اینجا امنه، چهقدر میتونه خوب باشه برای آینده. برای وقتی که داری پستهای قدیمیت رو میخونی و میبینی چیا رو گذروندی و به کجا رسیدی. آقا ارادت، ممنون بابت فراهم کردن این بستر.
بذار از اون تایمی که نبودم بگم تا الان، [فکر میکنم یعنی از تیرماه] هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد باباجان، مثل همیشه زندگیمون رو کردیم، خندیدیم، گریه کردیم، غر زدیم و بالاخره اون گرمای لعنتی رو از سر گذروندیم و اما حالا پاییزه. توی یه آموزشگاه جدید استخدام شدم و حالا فردا دارم میرم تا از این آموزشگاه فعلی که انقدر منو اذیت کردن، باعث شب گریههام شدن، باعث ناامیدیم شدن استعفا بدم. من حاضرم قسم بخورم فردا بخوام به بچهها بگم که من دیگه نمیام ناراحت میشن و گریه میکنن. خودمم همینم. فکر کن، بیشتر از یه سال باهاشون بودم، به همین روزی قسم تیچر بهتر از من گیرشون نمیاد که انقدر لیلی به لالاشون بذاره و شوخی کنه. اگه مجبور نبودم نمیرفتم، اگه مجبور نبودم نمیذاشتم فردا رو ناراحت برگردن خونه، اگه مجبور نبودم دلشون رو برای خودم تنگ نمیکردم. اما واقعا نمیشه، توی این قسمت از زندگیم دارم یاد میگیرم رها کنم حتی اگه بابِ میلم نیست. مهم اون حالِ خوبهست، اون اعصابِ راحته که وقتی توی آموزشگاهام ازم صلب میشه. [فردا رو میام و از ریاکشن بچهها مینویسم تا به عنوان اولین تجربه از استعفا دادن برام ثبت بشه.] علاوهبر این، فردا قراره کلاس بدمينتون رو شروع کنم بالاخره و این از تلخیِ فردا شاید کم کنه. از بچگی عاشقش بودم، بدمينتون رو میگم. تو این چندوقت کمتر از قبل غمگین بودم، کمتر از قبل گریه کردم. و حالا من نمیدونم این خوبه یا بد، این نشوندهندهی اینه که قوی شدم یا ضعیف. هرچی که هست باید ادامه داد. اوه پسر، ادامه دادن تو پاییز واقعا میتونه سخت باشه. پاییز سختش میکنه، اما تو سرسختتر شدن رو اگه بلد باشی بُردی. همیشه تو پاییز حسادت میکنم، پاییز اصلا باید با عشق گذرونده بشه. پاییز اصلا برای خودِ عاشقاست، ما یه گوشه دست به سینه وایمیستیم هااااه میکنیم تو هوا و از دیدن بخارش لذت میبریم. عشق شروعش تو پاییز قشنگه. ولی از من میشنوی، رابطهی آدمیزاد با عشق جاذبه و دافعهست. هرچی بیشتر بری دنبالش تا پیداش کنی، ازت دورتر میشه. باید خودش بیاد در بزنه و بگه: آهای، بیا بدبختت کنم. باید خودش پاشو وا کنه تو زندگیت دقیقا تو همون روزهای شلوغی که فکرش رو هم نمیکنی. بالاخره میاد، دقیقا وقتی که پُری از روزمرگیهای تکراریت. نرو دنبالش، خودش راهشو بلده. آره خلاصه، عشق تو پاییز قشنگه. عشقِ امثال ما بذار همون چایی باشه کنار یه هندزفری و خودمون باشیم و خودمون و خودمون. عشق هم نیومد، نیومد. آدم بدون عشق که نمیمیره. میمیره؟ شاید.
پاییزتون، پاییزمون، پاییزم، پاییزت، بدونِ غم.
سوم مهرماه ۱۴۰۳. ساعت 1:04 صبح.