نوشتن دردناک است. بایدی را باید تا که شایدی را شاید. آنچه که عیان است را بیان می باید. و این سخت است، چرا که عیان، زبان گریز است. برای به بند کشیدنش مرد کهن می باید بود.بود من چیز دیگری را می بوید.در پیمایش خویش شاید ها لبریز است، و چنین است که «نمی توان» غالب اغلب چیزهایی ست که من در آن حلول می کند.برای از آن خود کردن شاید ها کمی شوخ طبعی لازم است، لیک نیست. نیست نمی خواهم نه! نیست نمی باید است.از خشکی این کوسه غمگین مترسید. زمان به کام می شود اگر نازش را خرید. نازش گران است. کیست مردی که عمر خویش بهر آن دهد؟اغلب به این نیز پوزخندی غالب می کنم تا که دردش کمتر،آیا این نیز در خود نوعی شوخ طبعی نیست؟ گر چنین است نبایدی باید تا حوالی آن سکونت و چشم داشت از برای خشک تر کشتن.از خشکی از این کوسه غمگین مترسید! منیتی نیست، هر آنچه هست تنها تکه ای از پازل مرگ است، و توهم خوشه های خود را به دور مرگ می پیچاند تا که امید جوانه زند. این است کل آنچه منیت به آن اقدام می کند. اما به عبث دستبرد زدن نشاید مردی را. به خود بهتر که نهیب زد و افسار خود به سوی بیکران مرگ برد تا در آن باغ نه چندان نازیبا اما خیالی زیست به سر برد. نهیب من، خشکی من است. می باید که بود را تا انتهای مرگ زیست نه بیش نه پیش.از خشکی این کوسه که باید ها بسیار به دوش دارد چه ترس دارید، حال که خود لبریز از آن است به شکل خود.آیا ترس در همه یکسان است؟ اگر چنین نیست نباید اقدام بر علیه زبان روا داشت تا او را در برابر دادگاه عدل به سخره گرفت و بر علیه این دستگاه سراسر یکسان کننده مزخرف دروغین قیام نمود و خود را از آن باز پس گرفت؟ شاید بایدی را تا باشد شایدی را.در خور است از خشکی خود به نحو احسن استفاده کرده و در معرفی خود اقدام لازم را بایدی باشم.