محمد حیدری
محمد حیدری
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

زندگیِ دردناک

"اگر توانسته‌ام تا حالا دوام بیاورم به سبب آن است که در پیِ هر ضربه‌ای که در آن لحظه غیرقابل تحمل به نظر می‌رسید، ضربهٔ دومی آمد که بدتر بود، و ضربهٔ سومی و همین‌طور تا آخر. اگر در جهنم بودم خواستار آن می‌شدم که طبقاتش چند برابر شوند، و به امیدِ گناه‌آزمونِ تازه‌ای طاقت‌فرساتر از پیشینیانش. سیاستی اثر بخش لااقل در ارتباط با عذاب‌ها." امیل چوران.

زندگی بسیار بی‌رحم است.خصمانه با شلاق به تن عریانم می‌تازد، گویی که عامل وجودش منم.اما گناه من چیست، که اینگونه بی‌رحمانه نوازش شلاق زندگی را بر تن خود حس کنم؟!
هرگاه که از خود بی‌خود می‌شوم و در زندگی روزمره خود غرق می‌شوم، با گذران زمان شلاق خود را بر من محکم تر میکوبد. انگار که شدت شلاق با جلو رفتن عمرمان رابطه‌ای دوسویه دارد، تا خود را برای ضربه‌ای محکم تر آماده کنم.
وجودش،معنایش را از من میخواهد.
از من میخواهد که با وجود تمام ناملایماتش با او باشم، به آغوشش بگیرم و با او عشق بازی کنم، آری میخواهد که با او همبستر شوم. قصد شومش این است که مرا به درون خود کشد تا ضربه‌های خودش را محکم تر بزند. متناع از همبستری با او از رد شلاق‌هایی که به تن عریانم می‌گذارد سخت تر است. تراژدی غمناکی است.میان بودن یا نبودن،ضربه شلاق و همبستری با زندگی، یا ترک کردن آن و شیرجه‌های نرفته و کوفتگی‌های رو بدن.

یک جانوره کافئین مدار مستقر در نابسامان ترین وضعیت موجود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید