ویرگول
ورودثبت نام
محمد حیدری
محمد حیدرییک جانوره کافئین مدار مستقر در نابسامان ترین وضعیت موجود
محمد حیدری
محمد حیدری
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

"عشق دادن چیزی است که نداریم به کسی که نمیخواهد"


این جمله از لکان را قبلا خوانده بودم و بالای یکی از صفحات کتاب "عشق سیال" از زیگموند باومن نوشته بودم. به نظرم در آن زمان این جمله آنقدرها قابل فهم نبود؛ بعضی جملات را باید سر فرصت و زمان خودش خواند.

این جمله یکی از آن جملاتی است که تا کتاب‌های فراوانی نخوانید و به اندیشه نپردازید قابل به درک آن نخواهید شد. امروز صبح وقتی این جمله را سر کلاس شنیدم به یک‌باره به فکر فرورفتم و ذهنم مشغول این گفته شد و دائم با خودم در ذهنم تکرارش می‌کردم تا جای که دیگر نتوانستم تحمل کنم و مجبور به نوشتن در مورد این جمله شدم.

کافی است کمی به روابطی که امروزه در عصر مدرن شکل می‌گیرد نگاه کنیم متوجه یک امر می‌شویم و آن هم فقدان معنا در روابط امروزی است.

فقدان بنیان اساسی میل است ، سوژه همیشه در بحران "فقدان" زیسته است؛ چیزی در وجودش نیست که بخواهد با عشق پر شود برای همین به شکل رفتار ناقصی به دیگری داده میشود آنچه که در عشق داده میشود در اصل همان کمبود خودمان است، چیزی که نداریم را تلاش میکنیم به دیگری دهیم، در واقع سوژه در عشق تلاش میکند به دیگری چیزی را بدهد که خود فقدان آن را دارد ولی چون چیزی که میخواهد بدهد خود ندارد صرفا ماهیت آن فقدان برجسته می‌شود.

سوژه در عشق به دنبال کسی است که آن آشکارگی فقدان خود را پاسخ دهد اما چه بسا که سوژه مقابل نیز خود فقدان مخصوص را دارد و ما به دنبال دادن چیزی به کسی هستیم که خود نداریم و به کسی که آن را نمی‌خواهد چون او نیز سوژه‌ای مستقلی است و خواستگاه و میل های مخصوص خودش را دارد.
و این ماهیت ناهمخوان عشق است یک ناهمخوانی که به ماهیت و شکل ساختاری انسان مربوط می‌شود.
هیچ گاه شانس همخوانی کامل بین دو سوژه وجود ندارد.

عشق در جوامع مدرن تبدیل به یک کالای مصرفی شده است به طوری که ایده‌آل های یک عشق توسط رسانه‌ها و تبلیغات به نمایش گذاشته میشود؛ ما در جوامع مدرن عشق را می‌خریم به نوعی ما عاشق بودن را تجربه نمی‌کنیم بلکه به مانند یک ویترین آن را از رسانه‌ها دیکته‌کرده و سعی در آشکار کردن آن داریم که همانا ممکن است با فقدان میل ما در تضاد باشد و آنچه به صورت فرمالیته نشان داده‌ایم مورد قبول واقع شود.
به بیان ساده تر عشق را به عنوان یک کالا
عرضه میکنیم و منتظر متقاضی برای آن کالای که عرضه کرده‌ایم می‌مانیم «عشق پوشالی»
این امر موجب این میشود که عشق نیز از ویژگی های که کالا ها در جوامع مدرن دارند برخوردار شوند، یعنی بسته‌بندی شدن عشق و دسترسی سریع به آن
به همین دلیل عشق از روند طبیعی خودش خارج شده‌است و به امری تجویزی و محدود به موقعیت‌ها و نیاز های خاصی شده است
به نوعی عشق تبدیل به یک مسئله ای شده است که صرفا مربوط به روان افراد و زندگی فردی افراد می‌باشد عشق مانند یک محصول روان‌شناختی عرضه می‌شود که تعریفی محدود دارد و بیشتر به ویژگی‌های فرد (مانند شخصیت و هیجاناتش) نسبت داده می‌شود. نتیجه‌ی این تحول این است که عشق دیگر به مثابه یک «عقیده یا ایدئولوژی اجتماعی» نیست، بلکه مسئله‌ای شخصی و حتی مشکل روان‌شناختی محسوب می‌شود. بدین‌ترتیب جامعه‌ی مدرن معنای نمادین و جمعی عشق را از دست داده و به جای آن مصرف و نیازهای فردی را در رابطه متمرکز کرده است.

بحران معنا در روابط: این تحولات منجر به یک «بحران معنا» در عشق می‌شوند. از یک سو هنجارهای سنتی و روایت‌های فرهنگی (مانند عشقِ رمانتیک ابدی) اعتبار خود را از دست داده‌اند. از سوی دیگر، جستجوی معنا به درون روان فرد منتقل شده و این باعث شده عشق «تجربیاتی پراکنده و ناکامل» باشد. به تعبیر منتقدان، روابط عاطفی چون از ستون‌های اجتماعی‌شان جدا شده‌اند و به صرف «خواسته‌های فردی» محدود گشته‌اند، ظرفیت تولید معنای بلندمدت را از دست می‌دهند.

عشقلکانروانشناسیمعشوقجامعه‌شناسی
۶
۰
محمد حیدری
محمد حیدری
یک جانوره کافئین مدار مستقر در نابسامان ترین وضعیت موجود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید