ورود
ثبت نام
فروغ
خواندن ۱ دقیقه
·
۳ سال پیش
روسری آبی
آقابزرگ همیشه میگفت
به خانمجونت بگو اون آبی گلداره به لبخندش بیشتر
میاد
انگار ماه رو با آسمون آبی فُکُل پیچ کردن
میخندیدم و میگفتم خودت چرا نمیگی!؟
میگفت اگه من بگم باز یه خُبه خُبه میگه و لبخندشو
میکُشه و اون گره رو محکمتر میکنه که مبادا چَرکِ
زیرچارقدش نمایان بوده و من این حرفو زدم..
..
خانمجون نزدیک به ۴سال و ۳ماه و ۱۶ روزه که اون
روسری آبی گلدار رو سر میکنه
ولی لبخندش همون ۴سال و ۳ ماه و ۱۶ روز پیش کُشته شد
آقا بزرگ اشتباه کرد
اون آسمونی که به لبخند مهلقاش میومد، خودش بود نه
روسری آبی گلدار
روسری آبی
قصه
نوشته
نویسنده جدید
فروغ
نویسندهی کتابی هنوز نانوشته
دنبال کنید
شاید از این پستها خوشتان بیاید