امشب شلغم پزون داشتیم
شاید خنده دار باشه ولی با بوی شلغمی که تو خونه پیچید من یاد تو افتادم و پرت شدم به سال های دور...
به زمستونای سرد قدیم
به همون وقتایی که تو بودی...
به اون شبایی که دور هم مینشستیم و شلغم میخوردیم و تو چقدر شلغم دوست داشتی...
به اون زمانی که زمستون ها سرد تر بود
بیشتر بارون می بارید و ما در حالی که شرشر بارون از ناودون ها میریخت بیرون شلغم میخوردیم
به وقتایی که هوا بیشتر مه میشد اونقدر مه که دیگه آخر یه خیابون دیده نمیشد و کار ما هاااااااا کردن بود !!
من دارم از پاییز و زمستون جنوب حرف میزنم
پاییز و زمستونی که دیگه مثل قدیم مدیما نیست،حسرت اینکه یه دل سیر بشینیم به صدای بارون گوش بدیم به دلمون مونده...حسرت این که مثل بچگیا بشینیم پشت پنجره بخارآلود و روش شکلک های مختلف بکشیم
راستش ...... راستش شاید همه اینا بهونه س
بابا من دلم برای تو تنگ شده
اگه تو بودی خیالی نبود اگه بارون نمیباره
بودن تو می ارزید به هزارهزار نبودهای دیگه
اما نیستی حیف که نیستی
و دخترت هنوز این نبودنو باور نکرده!!!