سلام...
هفته پیش قول دادم درباره دوست صمیمیم صحبت کنم...ولی قبلش...
مرسی بابت تمام کامنتای نوشته ی قبلی... خیلی حس خوبی داشت... این که بدونی چند نفر هستن که حتی نمی شناسنت ولی حرفات رو می شنون و می خونن خیلی حس خوبی داره... واقعا تشکر...
و... این هفته خیلی خوب بود... باید بگم یه جورایی ضربه ای که خوردم باعث شده حالم بهتر بشه... خودم می رم و می یام و اصلا برام مهم نیست بقیه چی می گن... حتی این هفته تنها رفتم کافه نشستم و درس خوندم و اصلا نمی ترسیدم که الان می گن این دختره چرا تنها اومده و اینا... هفته سختی بود واقعا پر کار و اینا ولی تمام هفته تقریبا حالم خوب بوده... نمی دونم با چه زبونی باید خدا رو شکر کنم ولی واقعا از این که اون اتفاق بد برام افتاد خوشحالم انگار پرتم کردن تو دنیایی بدون هیچ کسی...خیلی اروم تر و راحت ترم الان...
برسیم به این دوست صمیمیم... امروز دقیقا یک سال و پنج ماه هست که باهاش دوست شدم...از خوبیاش بگم اول از همه... کلا خیلی مهربونه و خیلی کمک می کنه نه فقط به من به همه... هر کاری می کنه که کمک کنه به هر کی شد که پیشرفت کنه...ادم خیلی باسوادیه... خیلی جا ها کمکم کرده چه درسی چه زندگی... در کل ادم خیلی مثبت و خوبیه...
ولی...
یه سری مشکلات دارم باهاش از همون روزای اول... خیلی وقتا بهم بی توجهی می کنه و من براش مهم نیستم... وقت می ذاره برام ولی خیلی وقتا اصلا نمی یاد پیشم... همش بهش می گم بعضی از رفتارات بده و بهت اسیب می زنه... بهش که نه ولی به دوستا و اطرافیانش اسیب می زنه... من بدیاش رو بهش می گم که اگاه باشه بهشون و سعی کنه کنترلشون کنه ولی به جای گوش دادن بهانه می یاره... همش شخصیتش عوض می شه بعضی وقتا خیلی خوبه بعضی وقتا خیلی بد... اینو اطرافیانش نمی دونن حتی پدر مادرش من میدونم چون دقیقام... بعضی وقتا با حرفاش خیلی ناراحتم می کنه... دو هفته پیش بهش گفتم سعی کنه خیلی با من کار نداشته باشه و خودشم می دونه چه اتفاقایی افتاده ولی هفته پیش یه حرفی زد خیلی ناراحت شدم و بهش گفتم دوستیمون همینجا تموم شد...بهم گفت تحت فشاره و اینا ولی من به اندازه کافی خودم بی خیال و بی حس بودم و نباید اون حرف رو می زد... الان چند روزه همش می گه ببخشید و سعی می کنم بهتر شم ولی قبلا هم از این حرفا زیاد زده... می گه فرصت بده می گم همین که الان اینجایی فرصته...
من نمی دونم باید چی کار کنم و چه جوری یه کاری کنم بهتر شه ولی خسته شدم و نمی خوام رفتاراش رو تحمل کنم...به نظرتون چه جوری بهش بگم که یاد بگیره و این یادگرفتنش پایدار بمونه؟