ویرگول
ورودثبت نام
دکتر رضا قویدل
دکتر رضا قویدلرضا قویدل | پزشک و جستجوگر ذهن کانال تلگرام گزارش ذهن https://t.me/GozareshZehn
دکتر رضا قویدل
دکتر رضا قویدل
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

فانتزی های سیاه

سیفون را کشید

صدای آب در لوله‌ها گم شد

سرش را بالا گرفت

از پنجره کوچک توالت شرکت بیرون را نگاه کرد

اول خیابان

بعد همان ماشین

همان جا

همان ساعت

چند ثانیه نگاه کرد

انگار مطمئن می‌شد هنوز هست

در را بست

دست‌هایش را نشست

عجله داشت

رفت بیرون

می‌خواست از نزدیک‌تر ببیند

ماشین براق بود

نه براق معمولی

از آن برق‌هایی که آدم فکر می‌کند اگر لمسش کند

چیزی از خودش کم می‌شود

حساب کرده بود

حقوق چند سالش فقط پول یکی از رینگ‌ها می‌شد

نه چهار تا

یکی

چند قدم آن‌طرف‌تر ایستاد

نه خیلی نزدیک

نه خیلی دور

جوری که بتواند خودش را داخلش تصور کند

نه در حال رانندگی

در حال نشستن

بالاشهر برایش جای زندگی نبود

محل تمرین بود

تمرین خیال

برج‌ها

لابی‌ها

نگهبان‌هایی که باید سلام بدهند

فکر کرد

اگر این ماشین مال من بود

هر روز می‌آمدم همین برج

سیگار برگ روشن می‌کردم

نه برای دود

برای تصویر

می‌نشستم روی تراس

نه برای هوا

برای ارتفاع

فانتزی همیشه چیز عجیب نیست

گاهی فقط چیزی است که برای تو غیرنرمال است

سیاه هم لزوما ربطی به مواد ندارد

همین که ذهنت با دوپامین خیالی راه می‌افتد

سرخوشی می‌دهد

و وقتی تمام می‌شود

بدنت طلبکار است

اعتیاد شکل دارد

اعتیاد به دیدن

به نداشتن

به زندگی کردن در تخیل

به جای واقعیت

محل کارش را عمدا بالاشهر انتخاب کرده بود

می‌گفت اینجا انرژی دارد

اگر می‌دیدیش

فکر می‌کردی گران‌ترین ماشین خیابان مال اوست

اما پیاده می‌رفت

پیاده برمی‌گشت

همیشه تندتر از بقیه راه می‌رفت

انگار کار مهمی دارد

ولی فقط یک کارمند ساده بود

هندزفری در گوشش

هیچ‌وقت زنگ نمی‌خورد

اما لب‌هایش تکان می‌خورد

چند وقت پیش

در اینستاگرام خوانده بود

بزرگترین راز این است که تو خالق زندگی خودت هستی

گفته بودند قدم اول تصور است

او هم شروع کرده بود

لباسش عوض شد

رفتارش عوض شد

همکارها نگاهش کردند

زیر زیرکی خندیدند

اما مهم نبود

قانون جذب شوخی نداشت

رفت پیش رئیس

گفت مادرم مریض است

نامه معرفی وام خواست

رئیس قبول کرد

نگاهش نکرد

مادرش سالم بود

اما تصویرش نه

گوشی گران‌قیمت را خرید

قدم اول باید محکم باشد

قدم اول شبیه شدن

چند ماه بعد

در خیابان

موتوری نگاهش کرد

نگاهی که تصمیم تویش بود

گوشی را خواست

نداد

چاقو آمد

بی‌صدا

افتاد

زمین سرد بود

خون گرم

موتوری که خون را دید

ترسید

فرار کرد

او

با کت و شلواری که برای خودش خریده بود

روی زمین دراز کشیده بود

به آسمان نگاه می‌کرد

شاید آخرین فانتزی‌اش این بود

که اگر زنده بماند

همه چیز بالاخره جذب می‌شود

اما بعضی فانتزی‌ها

قرار نیست چیزی را بیاورند

کارشان گرفتن است

زندگی با ادا جلو نمی‌آید

با ژست ساخته نمی‌شود

زندگی شبیه فیلم نیست

قشنگ نیست

می‌گفتند تو خالق زندگی خودتی

اما یادشان رفته بود

خالق زحمت خلق را می‌کشد

نه ادایش را

اگر فقط دست به سینه می‌نشست

و ژست ساختن می‌گرفت

هیچ چیز به وجود نمی‌آمد

بعضی‌ها زودتر می‌افتند

نه چون زیاد پریدند

چون پرواز در آن ارتفاع را بلد نبودند

کبوتر بلندپرواز

قبل از آسمان

زمین را تجربه می‌کند

🖋️ دکتر رضا قویدل جستجوگر ذهن

🖋️

زندگیروانشناسیخودشناسیقانون جذب
۱۷
۶
دکتر رضا قویدل
دکتر رضا قویدل
رضا قویدل | پزشک و جستجوگر ذهن کانال تلگرام گزارش ذهن https://t.me/GozareshZehn
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید