reyhane.yazdi
reyhane.yazdi
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

در آن ثانیه بود که فیس در فیس گشتیم

دیروز در سرکار نشسته بودم بیکار و بی عار، بر جلویم گذارده بودند صفحه کلیدی سیار ، نگاهم تابیده شد بر صفحه ی صاف، صفحه ی نورانی وب سایت ، بُوَد حرفهایی کمیاب، درون هر وب سایت نایاب، به ناگه ویزِ گوش خراشی ، به یک آن سایه ی مادون صوتی ، گذشت از پیش چشمان این بچه کارمند ، بهم زد تار وپود فکر درهم

در همان حال مردمک هام چاق گشتند ، به دنبال ویز ویز موجود درفتادند.

آری مگس بود آن مزاحم ،آری پیکی خرابکار بود او در این حین ، همانا مگس موجودیست خرکار که برده امان از دست هر یار، بُوَد رنگش به تیره رنگی غار ، بُوَد رأیش به سماجت فردی عیار ، بود 4 بال در هیکل او ، خورد هر میکروبی را خیلی پر زور ، بُوَد در کله اش دو چشم میخی ، بَرَد طاقت را با سیریش بازی


در آن ثانیه بود که فیس در فیس گشتیم ، نگاهم با صدایش هم فاز گشتید ،،به ویز اول او را بس شناختم ، به ویز دوم مگس کش را بِیافتم ، در آن لحظه های توالی که می گذشت بر اعصاب این فرد روانی ، بدیدم مگس جان با دوستش آمده باز، بِکردند اسکی روی اعصاب ما باز ، زمانی که چشم هایم به مانیتور بود میخ ،از آن پشت مانیتور سلامی داد به ویز ویز

به نزد خوراکی هایم یورش بردند اما مگس کش نهان را از یاد بردند.بِکُشتَم اولی را با ضربه ای سخت ، دومی گُرخید و جَستید و رفت .


مگس جان باز هم دوستش را آورد، آن یکی دوست از خاندانی دیگر ، بکشتم رفیقش را دوباره ، این کشتار ادامه یافت به ده بار پی در پی

عبرت گرفت و اشک ریخت مگس با ناله و آه...دق کرد و نالید از داغ یاران ....اما چه عجب که حافظه ای در او تعبیه نشده بود و برگشت کشته شد در راه هوس نفس خودخواه

تامام

لطفا هر نظر و انتقاد و پیشنهادی رو دارین لطفا بنویسید ممنون میشم


نویسندگیداستانشعرفانتزیمگس
.باشد که رستگار شویم.عاشق نوشتن و تولید محتوا….ایمیل من reinyazdi@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید