حیف نیست اگر مرگ تاریکی، دیده های خاموش را روشن نمیکند؟
حیف نیست اگر مرگ شمیم، گل ها را نمیخشکاند؟
یاس ها، سوسن ها، رز ها را.
حیف نیست اگر با مرگ زمزمه، فریاد موسیقی به سکوت ختم نمیشود؟
حیف نیست اگر مرگ گنجشگ، پرواز را به سقوط نمیکشاند؟
حیف نیست اگر مرگ خورشید، ماه را آشفته نمیسازد؟
حیف نیست اگر مرگ سکوت، حرف های نگفته را گفته نمیکند؟
حیف نیست اگر مرگ غم، کودک مُرده را جان دوباره نمیدهد؟
پنج ساله، هفت ساله، ده ساله را.
حیف نیست اگر مرگ زمان، رفته را باز نمیگرداند؟
حیف نیست اگر آنچه گفته ایم با مرگ واژه ها، ناگفته نمیشود؟
حیف نیست اگر مرگ شمشیر، پایان جنگ نیست؟
حیف نیست اگر مرگِ مرگ، جاودانگی نمی آورد؟
حیف نیست اگر مرگ خشکی، باران نمیشود برای لب های تشنه؟
حیف نیست اگر مرگ دشمنی، قلب ها را به یکدیگر پیوند نمیدهد؟
حیف نیست اگر مرگ اشک، درد را تسکین نمیبخشد؟
حیف نیست اگر...
حیف نیست اگر این همه حیف، با مرگِ حیف ها پایان نمی یابد؟
اگرمرگ خدا حیف نباشد، مرگ یقین، مرگ زمین؛
مرگ عشق، حیف است اگر عاشقی را نیاموخته باشیم.
این دنیا بدون عشق حیف میشود، نفس در آن حرام است.
سوگند به حیف های محو شده، همین عشق ها روشنایی چشمان نابیناست.
مسیرِ خانه است.
این عشق عطر یاس ها، سوسن هاست.
عشق نباشد، ماه را امیدی نیست و خورشید را دلیلی برای طلوع دوباره.
عشق نباشد، پرواز گنجشگ، سقوط بی پایان آسمان خواهد بود.
با عشق کودک ها نمیمیرند؛ پنج، هفت، ده ساله ها.
مرگ، پایان ترس و اشک و حرف های ناگفته نخواهد بود.
با عشق اما، رفته تاب نمی آورد؛ سوگند که باز خواهد گشت.
این جهان حیف است اگر اینگونه رهایش کنیم.
ما را چه سلاحی مانده جز تیر و شمشیر و کمی عشق که جان میبخشد و سرخ است بی آنکه خونی بریزد.
حیف نیست؟
حیف نیست اگر مرگ زندگی، پایانی باشد که خیالش را نمیکردیم؟
میدانم که هست...
این روزگار، حرام میشود اگر این چنین دردمند و خاموش بگذرد.
غبار آلود، خسته، لبریز از حسرت.
بگذارید بگویم که زمین را از یاس ها غرق و کودک پنج ساله را از شادی پُر کنید.
به چشمانِ همواره منتظر پایان دهید.
بر مسیر آب نه، بر راهِ دل های شکسته و فراری سد بزنید.
آسمان را از خورده آهن ها بتکانید؛ بگذارید ماه عروسش را به تماشا بنشیند.
بگویید.
نگویید.
هر چه لازم است، با عشق به سرانجام برسانید که به خدا اگر مرگِ خدا حیف نباشد، مرگ انسان بدون غسلِ عشق، حیف است.
حیف...
دوستدار شما