HEDIYE.K
HEDIYE.K
خواندن ۳ دقیقه·۴ روز پیش

17 / 12

چون بی‌نظیر است
چون بی‌نظیر است

دیشب طولانی‌تر از همیشه نوشتم. چیزهایی را برای خودم بررسی کردم که برایم تازگی داشت. بعد از مدتها به نتیجه‌ی خوبی هم رسیدم. البته چند شب قبل تر هم چنین حس رضایتی را تجربه کردم که دلایل دیگری داشت و جایش اینجا و هیچ‌جا نیست.
توانستم تمام کارهایی که در این مدت شروع کرده بودم یا وعده‌اش را داده بودم که یک روزی انجام خواهم داد، تمام کنم. سر قول‌هایم ماندم و در یک مسابقه‌ی دیگر هم شرکت کردم. بُردن برایم مهم است؟ البته که هست. اما هیچوقت انگیزه‌ی اصلی‌ام‌ نبود. بیشتر بخاطر هیجان و تنوعش سراغش رفتم.
در مجموع، اوضاع ظاهرا که روبه راه است.
دانشگاه تا آخر هفته تعطیل شد. خوش به حالم. با این هفته میشود سه هفته‌ی تمام که دانشگاه نرفته‌ام. دلیل خاصی داشت؟ نه. خواستم ببینم اگر نروم چه می‌شود؟ دیدم هیچ. اوضاع ظاهرا روبه راه است و این هم‌ چیز خوبیست.
بجایش یک کتاب وحشتناک قطور را شروع کرده‌ام. هدیه‌ی آیناز است. ویکتور هوگو. جالب است. خوشم آمده. یک بحثی هم این وسط پیش آمد که نزدیک بود بالا بگیرد اما هردو به این نتیجه رسیدیم که ارزشش را ندارد و حلش کردیم. چه خوب. نه؟ معاشرت با آدم‌های بالغ کار آدم را راحت میکند.
روز دهمِ چالشم را هم تیک زدم. از خودم راضی بودم. گاها کمی ازخودراضی هم میشوم که مشکلی با آن ندارم. مشکلی با هیچ چیزی ندارم. دارم نسبت به زندگی به پذیرش بیشتری میرسم و آنقدر در برابر اتفاقات تسلیم و مطیعم که چیزی ماورای آنچه که باید، احساس نمیکنم. مگر کمی حس سرخوشی و میلِ به تجربه کردن چیزهایی که همواره از آنها هراس داشته‌ام. در اصل حس رهایی میکنم. یکجور بیخیالی و آسودگی ناشی از آنکه خودت را به نیرویی قوی‌تر بسپاری! نتیجه؟ انگیزه‌ای لجام گسیخته برای تغییر.
تغییرات را هم که خیلی وقت است شروع کرده‌ام. چند روز زمان گذاشتم و تمام وسایلم را، خودم را، افکارم و چکیده‌ای از زندگی‌ام را سر و سامان دادم. بعد هم قیچی به دست افتادم به جانِ موهایم. بی هیچ مقاومتی. معمولا در برابر از دست دادن مقاومت نمیکنم که شامل موهایم هم میشود. ظاهر جدیدم را دوست دارم. همه دوست دارند. عجیب است که چیزهایی هرچند کوچک می‌توانند تفاوت‌هایی تا این حد عمیق در ما ایجاد کنند. اینطور نیست؟
این بخشِ دنیا واقعا تحسین برانگیز است. باعث میشود هیچ مسئله‌ی مثلا بزرگی را زیادی دست بالا نگیرم اما بیخیال چیزهای کوچک هم نشوم. یکجور میانه‌روی متعادل. همسو شدن ذهن و قلب. خودِ نقطه‌ی پذیرش، رشد و آرامش. با چنین ذهنیتی، احساس میکنم تغییرات اخیرم مسیر دلخواهم (مسیر مناسبم) را ساخته‌اند: پیشنهادات تازه، همکاری‌های غیرمنتظره، درمان یک سری عادت‌ها.
ریزش این سِیل از وقایع از من موجودی ماجراجو‌تر ساخته است. برخلاف چیزی که تا کنون بوده‌ام. ریسک‌پذیر شده‌ام. به ندرت عصبی میشوم. از اکثر مسائل به شرط آنکه چیزی به من اضافه کنند استقبال میکنم و خودم را غنی میبینم. این غنی بودن الزاما ربطی به حس استقلالم ندارد. نه، بحثِ تمرکزم بر داشته‌هاست. همان ماجرای کفایتِ "اوضاع ظاهرا روبه‌راه است"‌.
میخواهم فعالیتم را در اینجا ادامه بدهم. بخشی از برنامه‌‌ی ماهیانه‌ایست که برای خودم تنظیم کرده‌ام. البته رک و راست اعتراف میکنم که ویرگول، خودش به تنهایی، مرا به آب و تاب نوشتن نمی‌اندازد. ویرگول پناهگاه بخشی از همان آدم‌هاییست که برایم مهم‌اند و می‌خواهم که تکه‌ای از زندگی‌ام به آنها تعلق داشته باشد. علاوه بر آنکه، بیش از همیشه احساس میکنم بر اعمال و انتخاب‌هایم مختارم. این یعنی اوضاع به قدر کافی روبه راه است؛ که چیز بسیار خوبیست.

دوستدار شما

پ. ن: سلام به همه. بعد از مدت‌های طولانی پستی منتشر کردم به دور از هر سختگیری نسبت به خودم و در کمال آرامش. که جمعا حس خوشایندی داشت. و یه راهنمایی نیاز داشتم: فضای جدید ویرگول خیلی منو گیج کرده. کسی میدونه چجور میتونم جدیدترین پست‌های فالویینگ‌هامو ببینم بدون اینکه مجبور باشم صفحه‌ی هرکدوم از این عزیزانو دونه به دونه چک کنم؟
روزمرگیزندگیکتابنوشتنویکتور هوگو
دانشجوی معماری داخلی | تشنه‌ی ادبیات، هنر و موسیقی 35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید