ح جیمی.
ح جیمی.
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

انسان یعنی تنهایی.

به گمانم هیچ‌گاه هیچ‌کس تنهایی حاصله از درد و رنجی که داری را پر نخواهد کرد. گاهی خود همان‌هایی که انتظار داری بر تنهایی‌ات مرهم بگذراند، خودشان عرض تنهايي را برایت بزرگ‌تر و پهن‌تر می‌کنند...همان هایی که روزی به تو عهد داده بودند که تنهایت نگذارند که تورا همانجور که هستی با هر شرایطی که داری، در هر حالی که هستی دوست داشته باشند‌...اما بنظر من براساس تجربه هیچ دوسداشتن بی‌قید و شرطی وجود ندارد، انسان گاهی بر اثر زیادی وجود هورمون‌های لذت‌بخش هوا برش می‌دارد و می‌گوید که تو را بی قید و شرط دوست دارد...مگر دوسداشتن بی قید و شرط نباید بگونه ای باشد که اگر سرت از دردهای روزمره به جان آمده بود مقداری بهت حق بدهد و بر رفتارهای نامربوطی که داری سرپوش بگذارد و بگذارد پای ذهن مریض و بیماری که داری؟ آخر مگر از بیماری که بر تحت بیمارستان یا تيمارستان است انتظار دارند بلند شد بنشیند و کتاب جهان در پوست گردو را بخواند و درک کند و توضیح دهد؟ مگر از او انتظار می‌رود مثلا در دادگاه حاضر شود و از خود دفاع کند؟ نمی‌تواند! چون از هستی به جان آمده و در اوج فشار است...مگر لاف دوسداشتن بی‌قید و شرط نمیزنید؟ پس چرا از او خرده بگیرید و به مانند والدی بر سرش بکوبی که باید و نباید و شاید را یادش بدهی؟ پس چرا از آن دوسداشتن بی قید و شرط وام نگیرید؟ و بخاطر عشق دوسداشتن یا هرچه که اسمش را می‌گذارید قدری رفتارهای بی‌پیشه و ریشه‌‌اش را به جان بخرید و بجایی که در آن شرایط از او بخواهید خودش را اصلاح کند، ترمیم کند و رفتارهای همیشه عاقلانه داشته باشد قدری در آغوش خود بخوانید و بگویید که" عزیزِجانم...می‌دانم این تو نیستی این رفتار دلی تو نیست...میدانم که خسته و تنهایی...حداقل پیش من می‌توانی خودت باشی...میتوانی هرچقدر خواستی غر بزنی ...میتوانی هرچقدر خواستی رفتارهای دیوانه‌وار داشته باشی...چون من می‌دانم این تو نیستی....چون می‌دانم که تو هم انسانی و انسان‌ها گاهی دیوانه می‌شوند و تو هم دیوانه میشوی و این جای هیچ شکایتی نیست..."

به واقعیت، دوست داشتن بی‌قید و شرط چیست؟...

تنهایی
جریانِ عصبناکِ نوشتار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید